یک دیدار و یک دنیا خاطره 26 آبان 94 ، تولد 25 سالگی حامد بود؛‌ روزی که خانواده‌اش قرار گذاشته بودند سرمزارش در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز جمع شوند و میلادش را جشن بگیرند. اما این بار حامد برای خانواده‌اش یک هدیه ویژه داشت؛ ملاقاتی به یادماندنی که پدر حامد درباره‌اش به ما می‌گوید:« دو روز قبل از تولد حامد به ما خبر دادند که باید به تهران برویم و سعادت دیدار خصوصی با حضرت آقا نصیب ما شده است. ما هم همگی به بیت رفتیم ، نماز ظهر را با حضرت آقا خواندیم و بعد از نماز ایشان برای ما درباره مدافعان حرم صحبت کردند و فرمودند: مردم ما قدر این شهدای مدافع حرم را 10-20 سال دیگر می‌فهمند. الان نمی‌دانند که وجود اینها چقدر مهم است و چطور امنیت رابه کشور ما آورده‌اند. نمی‌دانند که اینها نظام و اسلام را حفظ کرده‌اند. بعد وقتی می خواستند با ما صحبت کنند،گفتند شما آذری هستید، با من آذری صحبت کنید. خودشان هم از آن به بعد با ما به زبان آذری صحبت کردند.» حالا نوبت مادر حامد است که خاطره این دیدار را برای ما زنده کند :« موقع خداحافظی من برگشتم به سمت آقا گفتم حاج آقا می‌شود من از شمایک خواهشی بکنم؟ حضرت آقا هم گفتند: شما خواهش نکنید...شما مادر شهید هستید، شما امر بفرمایید. من هم گفتم : آقا من می‌خواهم این انگشتری که در دست شماست، روز قیامت من را شفاعت بکند، ایشان هم همانجا انگشترشان را از انگشت درآوردند و به من دادند. بعد هم یک انگشتر دیگر به امیر پسر بزرگم دادند و همانجا نوه کوچک مان علی را که آن موقع 5 ماهه بود در آغوش گرفتند. ما گفتیم آقا ، حامد در وصیت نامه اش نوشته تنها دلخوشی من علی است، موقعی علی بزرگ شد به او بگویید که عمویت در جهت دفاع از حرم حضرت زینب(س) رفته و شهید شده و بگذارید افتخار بکند. حضرت آقا این را که شنیدند، یک انگشتر هم به علی یادگاری دادند و فرمودند این انگشتر را نگهدارید وقتی علی بزرگ شد به او بدهید تا همیشه یاد عموی شهیدش باشد.» حالا زیر سقف خانه حامد، بعد از این دیدار به‌یادماندنی، چند هدیه با ارزش وجود دارد، یک قرآن با دست‌نوشته‌ای از مقام معظم رهبری ،سه انگشتر یادگاری و یک چفیه ...هدایایی‌ که خانواده‌اش مثل یک گنج گرانبها یک جای خاص کنار بقیه وسایل به یادگار مانده از حامد نگه‌می‌دارند. .. مثلا کنار پوتین‌هایش ، لباسهای نظامی‌اش، یادگاری‌هایی که از ماموریت‌های مختلف با خودش آورده بود، کنار همان عکسی که سفارش کرده بود اگرشهید شد با همان عکس تشییع‌اش کنند... مثلا کنار همان دفترچه ‌یادداشتی که بعد از مجروحیت حامد در جیب لباسش ‌پیدا کردند،‌ همان که نقاشی یک رزمنده بود بدون دست... همان نقاشی‌ای که حامد قبلا هم یکبار وقتی دانشجوی رشته علوم قضایی دانشگاه امام حسین(ع) بود کشیده بود؛ رزمنده‌ای که دست‌هایش قطع شده...انگار که دیده باشد خودش را و آینده‌اش را... انگار که از همان موقع معامله‌کرده باشد دست‌هایش را با یک جفت بال برای پریدن، آسمانی شدن، شهید شدن...