شهيد محمد رضا حقيقي ، جمعي از لشكر 7 ولي عصر(عج) در هنگام به خاك سپاري - بهمن 1364 او كه خم شده بود تا براي آخرين بار چهره ي پاك ، آرام ونوراني محمد رضا را ببيند، متوجه شده بودكه لب هاي محمد رضا در حال تكان خوردن است و دو لب او كه به هم قفل و كاملاً بسته شده بود ، درحال باز شدن و جدا شدن است و دندان هاي محمدرضا يكي پس از ديگري در حال نمايان و ظاهرشدن است.وقتي صلوات مردمي كه براي تشييع پيكر محمد رضا ديرينه ي حقيقي آمده بودند تمام شد ، پيكر شهيد به آرامي از داخل تابوت درون قبر قرار داده شد. لحظاتي بعد محمد رضا آرام تر ازهميشه درون قبر خوابيده بود. تا اين لحظه همه چيز روال عادي خود را طي مي كرد. اما هنوز فرازهاي اول تلقين تمام نشده بود كه عموي شهيد فرياد زد: «الله اكبر! شهيد مي خندد.عموي او مي گفت: ابتدا خيال كردم لغزش حلقه هاي اشك در چشمان من است كه باعث مي شود لب هاي شهيد را در حال حركت ببينم، با آستين، اشك هايم را پاك كردم و متوجه شدم كه اشتباه نكردم. لب هاي او در حال باز شدن بود و گونه هاي او گل مي انداخت پدرومادر شهيد را خبر كردند.آن ها هم آمدند و به چهره ي پاك فرزند دلبندشان نگريستند. اشك شوق از ديدن چنين منظره اي به يك باره بار غم و رنج فراق محمدرضا را از دل آن ها بيرون آورد. مادرش فرياد زد: «بگذاريد همه بيايند و اين كرامت الهي را ببينند» تمام كساني كه براي تشييع پيكر شهيد به بهشت آباد اهواز آمده بودند، يكي پس از ديگري بالاي قبر محمدرضا آمده و لبخند زيباي او را به چشم ديدندروي قبر را پوشاندند . . .