شبی درِ خانه را زدند و ایشان[حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره] در حال مطالعه بودند؛ اصرار کردند که خودشان در را باز کنند. وقتی رفتند و زود برگشتند، دیدم ناراحتند و مشغول قدم‌زدن و فکر کردن هستند. پرسیدم چه کسی بود و چه شده، فرمودند: «ایشان را بردند.» منظورشان حضرت امام بود. به ایشان گفتم : «شاید شایعه است و کسی همین‌طوری به دم در آمده و یک چیزی گفته است. مگر کسی جرأت دارد؟» فرمودند: «از اطرافیان آقای خمینی بود و آمده بود و می‌گفت حال آقا بد است. او را به تهران می‌بریم. پیغام داده‌اند الآن در راهیم؛ ایشان خواسته‌اند دعا کنید.» فردای آن روز که ایشان از حرم برگشتند، دیگر حال ناراحتی دیشب را نداشتند و می‌فرمودند: «خدا خیلی رحم کرد و ده سال بر این مردم منت گذاشت.» بعداً فهمیدیم وقتی حضرت امام را به تهران بردند، حالشان دوباره بد شده است، به‌طوری‌که فکر می‌کنند از دنیا رفته‌اند؛ ولی دوباره حالشان خوب می‌شود. مرحوم والد در اواخر عمر شریفشان فرمودند: «آقای خمینی قبل از وفاتشان با من خداحافظی کردند، در چه حالی و چه جمالی. من پنج‌شنبه بعد نماز صبح در مسجد نشسته بودم، در حالیکه خواب نبودم و مشغول تعقیبات نماز بودم، دیدم که ایشان با صورت خندان آمد و از جلوی من رد شد. چقدر زیبا و با جمال و... بود. چهره اش از عکس او زیباتر بود. بعد از چند روز که خبر وفات ایشان منتشر شد، متوجه شدم ایشان آمده بود از من خداحافظی کند، خوشحال بود برای اینکه کارش تا آخر، درست بوده و از آنچه انجام داده، پشیمان نیست؛ بلکه کارش ناجح بوده است.» 📚 کتاب زمزم عرفان، ص ۲۶۵ و ص ۳۸۹