در مدتی که در حلب بود،زبان عربی را دست و پا شکسته یاد گرفته بود. اگرنمی‌توانست‌کلمه‌ای‌رابیان‌کندباحرکات‌دست‌وصورتش‌به‌ طرف‌مقابل‌می‌فهماندکه‌چه‌می‌خواهدبگوید. یک‌روزبه‌تعدادی‌ازرزمنده‌های‌نبل‌والزهراءدرس‌می‌داد.وسط درس‌دادن‌ناگهان‌همه‌دراز‌کشیدند! به‌عربی‌پرسید:«چتون‌شده؟»گفتند:«شماگفتیددرازبکشید!"😁😂 به‌جای‌اینکه‌بگویدساکت‌باشید،کلمه‌ای‌به‌کاربرده‌بودکه‌معنی‌ اش‌می‌شددرازبکشید! به‌روی‌خودش‌نیاورد.گفت:«می‌خواستم‌ببینم‌بیداریدیانه!» بعدازکلاس‌که‌این‌موضوع‌رابرای‌دوستانش‌تعریف‌کرد، آن‌قدرخندیدوخندیدندکه‌اشک‌ازچشمانشان‌جاری‌شد.😂