🔹
#او_را ... (۲)
یخچال ࢪو ڪه باز ڪࢪدم،
میوه بود و آبمیوه و شیࢪ و ...
هࢪ چیز جز غذا 🍝
پس منظوࢪ مامان غذاهاۍ فࢪیزࢪۍ بود ڪه هࢪ وعده داغ میڪنم و میخوࢪم...
چه دݪ خوشۍداشتم ڪه فڪࢪ ڪࢪدم بࢪاۍدختࢪ مࢪیضش سوپ پخته 😒
اگࢪ منم یڪۍاز بیماࢪاۍ مطبش بودم
احتماݪـاً بیشتࢪ موࢪد لطف و محبتش واقع میشدم ...
بعد از خوࢪدن غذا به اتاقم بࢪگشتم، هنوز نیاز به استࢪاحت داشتم ...
📱چشمم به گوشیم ڪه خوࢪد ، تازه یادم افتاد از صبح سࢪاغش نࢪفتم ...!
42 تماس
و 5 پیامڪ
از سعید... 💕
وااااۍ ... من چࢪا یادم ࢪفته بود یه خبࢪ از خودم به سعید بدم 😣
از پیامڪ هاش معلوم بود نگࢪانم شده ، سࢪیع دستمو ࢪوۍ اسمش نگہ داشتم و گزینه تماس ࢪو زدم ...
- اݪـو تـࢪنم؟؟
معݪـومہ ڪجایۍ؟؟
چࢪا هࢪچۍزنگ میزنم جواب نمیدۍ؟؟ 😠
- سݪـام عزیزدݪـم
خوبۍ؟
ببخشید خواب بودم !
-خواب؟؟
تا اݪـان؟؟
- باوࢪڪن ࢪاست میگم سعید...
دیشب ڪه با اون وضع بࢪگشتم خونہ و خستہ ࢪو تخت خوابم بࢪد ،
پنجࢪه اتاق باز مونده بود،
سࢪما خوࢪدم 😢
اصݪـا حاݪ نداࢪم ...
- جدۍ میگۍ؟؟
فدات بشم من
اݪـان میام پیشت ...
- سعییییید نہ 😰
بابا بفہمہ عصبانۍ میشہ.
- از ڪجا میخواد بفہمه خانومۍ؟
مگه اینہمه اومدم ، ڪسۍفہمید؟ 😉
- خب نہ
وݪـے...
- وݪـے نداࢪه ڪه عسݪـم
یہ ࢪبع دیگه پیشتم خوشگـݪـم
باباۍ 👋😘
اعصابم از دست این اخݪـاق سعید خوࢪد مۍشد.
هیچ جوࢪه نمیشد از سࢪ بازش ڪࢪد ...
هࢪچند دوستش داشتم اما فقط اجازه داشتیم مواقعۍڪہ خود مامان یا بابا بودن؛
تو خونہ باهم باشیم
اما سعید به این ࢪاضۍ نبود و هࢪوقت ڪہ دݪـش میخواست پیداش میشد...
♥︎|
@Amir_Hossein13|♥︎