‌ 🔹 ... (۷) اینقدࢪ مشغول حࢪف شدیم ڪه اصݪـا یادمون ࢪفت میخواستیم بࢪیم بیࢪون!! تࢪجیح دادیم همین یڪۍدوساعت باقیمونده رو هم خونه بمونیم. - دیگه چه خبࢪ؟ - هیچۍ؛ ڪݪـاس ، سعید ، سعید ، ڪݪـاس 😊 - میگم تو خسته نشدۍازاین سعید؟ 😒 باوࢪڪن من بیشتر از یڪۍ دو ماه نمیتونم این پسࢪا رو تحمل ڪنم! دوست داࢪم آدماۍمختلفو امتحان ڪنم. - من ... نمیتونم ... من میترسم از زندگۍبدون سعید. من جز اون ڪسیو نداࢪم 😢 اصݪـا هیچڪس نمیتونه مثل سعید باشه. - فڪࢪ میڪنۍ... اینقدࢪ باحال تࢪ و بہتࢪ از سعید هست ڪه فڪࢪشم نمیتونی بڪنۍ. بعدم از ڪجا معلوم سعیدم تو ࢪو اینقدࢪ دوست داࢪه؟؟ اصݪـا ازڪجا میدونۍچندنفࢪ دیگه نداࢪه؟ 😏 - سعید و خیانت؟! 😳 عمـࢪاً ... سعید عاشق منه ... - هه تو این پسࢪا رو نمیشناسۍ .. - اه ... ول ڪن مࢪجان ؛ سعید فقط با منه ... - ولۍاون موقع ڪه با سپہر بودم ، یه حࢪفایۍاز سعید میزد ..... - چه حࢪفایۍ؟؟ - راجع به اخلاقاۍ خاص سعید و تنوع طلبیش و رفیقاۍآبجیش و .... - حࢪف بیخود نزن مࢪجان. من دیگه میـࢪم میتࢪسم دیـࢪم شه. خداحافظ ... بلند شدم و اومدم بیـࢪون. تمام طول ࢪاهو به حࢪفاۍمڔجان و بعضۍڪارای مشڪوڪ سعید فڪࢪ میڪࢪدم ... 😥 خیلی حالم خࢪاب شده بود چنددقیقه بود ࢪسیده بودم جلوۍ باشگاه. اما احساس میڪࢪدم پاهام حس نداره از ماشین پیاده شم... حوصله هیچ ڪاࢪیو نداشتم. دوࢪ زدم و راه افتادم سمت بام تہࢪان ... جایۍڪه بارها با سعید رفته بودم ... حس میڪࢪدم روزاۍخوبۍ جلو روم نیست ، باید یه چیزایی رو میفہمیدم ... شماره های مشڪوڪ توۍگوشۍسعید گالـࢪۍگوشیش ڪه قفل بود آنلاین بودنش تا نصف شب ، درحالیڪه چندساعت قبلش به من شب بخیر گفته بود .... داشتم دیوونه میشدم 😔 من بیشتر از دو سال بود ڪه با سعید بودم! 💕 من دیوونه سعید بودم ... اینقدࢪ دوستش داشتم ڪه هربار حس میڪࢪدم داࢪه یه شیطنت هایۍمیڪنه هم خودمو میزدم به اون راه ڪه مبادا باعث جداییمون شه ... گوشیمو از ڪیفم دࢪآوردم بہش زنگ زدم. - الو سعید ... - سلام خانومم ..... خوبۍ؟ - سلام عزیزم تو خوبۍ؟ - ممنون. تو خوب باشۍمنم خوبم ... بعد از اینڪه حرفامون تموم شد و قطع ڪࢪدم ، به خودم بابت تمام شڪ هام فحش دادم و تو دلم از سعید عذرخواهۍڪࢪدم ... امڪان نداشت سعید ڪسۍ جز منو دوست داشته باشه ... 💕 ♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎