❥"✿°↷
⸾• بــَـࢪمـَــــداࢪِعـــــ♡ــــــشق 𖥸 ˼•⸾.
💠 مصطفی به روایت غاده
🔅سالها از آرام گرفتن چمران میگذرد. روزهای تکاپو و از پشت صخرهای پشت صخره دیگرپریدن و پناه گرفتن، و روزهای جنگهای سرنوشت ساز پایان یافتهاند و اکنون در این روزگار به ظاهر آرام، «غاده چمران» با لحنی شکسته داستانی روایت میکند.
«داستان یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بینهایت.»
🔅 سالها از روزی که سرانجام چمران در این زمین آرام گرفت میگذرد و این بار غاده داستانی از تاریخ این سرزمین روایت میکند.
داستان
«مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص.»
#پارت1
1️⃣ دختر قلم را میان انگشتانش جابه جا کرد و بالاخره روی کاغذی که تمام شب مثل میت به او خیره مانده بود نوشت: «از جنگ بدم میآید»
با همه غمی که در دلش بود خندهاش گرفت.
آخر مگر کسی هم هست که از جنگ خوشش بیاید؟ چه میدانست! حتماً نه.
خبرنگاری کرده بود، شاعری هم، حتی کتاب داشت. اما چندان دنیاگری نکرده بود.
«لاگوس» را در آفریقا میشناخت چون آنجا به دنیا آمده بود و چند شهر اروپایی را، چون به آنجا مسافرت میرفت.
بابا بین آفریقا و ژاپن مروارید تجارت میکرد و آنها خرج میکردند، هر طور که دلشان میخواست. با این همه، او آن قدر لبنانی بود که بداند لبنان برای جنگ، همان قدر حاصلخیز است که برای زیتون و نخل. هر چند نمیفهمید چرا!
نمیفهمیدم چرا مردم باید همدیگر را بکشند. حتی نمیفهمیدم چه میشود کرد که این طور نباشد، فقط غمگین بودم از جنگ داخلی، از مصیبت.
#زندگینامه_شهدا
@AntiLiberalism