روضه و توسل ویژۀ شهادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها ديشب برای تو كمی ماتم نوشتم مرثيه‌ای با رنگ های غم نوشتم در انتهای آسمان هفت گانه نام تو و پرواز را با هم نوشتم نام تو را وقتی رسالت می كشيدی همسايه‌ی پيغمبر اكرم نوشتم وقتي نگاهم بر نجيبي تو افتاد مريم نوشتم باز هم مريم نوشتم آن تكه‌های زندگی معجرت را باور نمی كردم اگر مبهم نوشتم وقتي نگاه زخمی‌ات را می شمردم از پلك هايت چند تا را كم نوشتم همشيره ی خورشيد ای خانم ببخشيد! نامِ تو را با خطّ نا مَحرم نوشتم نگاهم ماند و از درها نیامد نشانی از کبوترها نیامد زمانی گردِ من پُر بود حالا یکی از آن برادرها نیامد دلم از تارِ غم شیرازه دارد وجودم دردِ بی اندازه دارد لباسِ کهنه‌ات را می‌فشارم لباست بویِ خونِ تازه دارد لبم خشک است آب آور کجایی؟ رُبابم مُرد علی‌اصغر کجایی؟ سرم برخاک اُفتاده‌است عمه... عصایِ پیری‌ام اکبر کجایی؟ مگر در شامِ غم خواهر ندارید مگر این گوشه یک دختر ندارید بیایید و ببینم رویتان را... ولی افسوس بر تَن سر ندارید مرا در لحظه‌ی خوشحالی‌اش زد مرا در موقعِ بی‌حالی‌اش زد کسی که تیغِ خود را بر تنت کرد مرا هم با غلافِ خالی‌اش زد امیدم رفت تا بازوی تو رفت اباالفضلم چه شد اَبروی تو رفت سرم را ضربِ یک نیزه شکسته همان نیزه که بر پهلویِ تو رفت :حسن لطفی *روضه ای که برای خودش بی بی زینب لحظه ی آخر عُمرش میخوند، این بود: ای حسینم! ای حسینم‌! ای حسینم ...* هیچ کسی نیست دور و برم غیرِ یادِ تاج سرم سر به دامانِ بی کسی مثل شام غریبان حرم چشمم از اشک زمزمِ خون، روحم از درد طفل یتیم آید از خاک کربلا، بوی تو همراه نسیم پاره پاره پیرهنت، یاد جسم بی کفنت کشته من را یاد تو، یاد دست و پا زدنت ای حسینم! ای حسینم‌!... یادِ رأس روی نی و یاد صحرا و بدنت یاد تیغ کُندِ گلو ، یاد سُم‌ اسب و تنور یاد داغ دختر تو، یاد حلق اصغر تو یاد نعل و جسم‌ یتیم، اِرباً اِرباً اکبرِ تو ای حسینم! ای حسینم‌! یاد چشم‌ خشک‌حرم، در ره آب آور تو یاد چکمه روی تنت، دشنه روی حنجرتو یاد چشم بسته ی تو، یاد ذکر و لب زدنت یاد زلف خاکی تو، یاد زیر و رو شدنت تا حالا کسی سایهٔ خواهراتم ندیده *یه‌جوری چشماشو‌ بست، حسین‌جان من مثلِ تو دارم‌میرم ،تو هم سرت روخاک بود ، کسی بالاسرت نبود. من هم محارمم دیگه نیستن، یادش به خیر، تو‌مدینه راه میرفتم‌ جَوُونای بنی هاشم دور وبرم. اصلاً دیده نمیشدم، آخر من و چشم‌زدن...* تا حالا از این خونواده زنی رو نبردن اسارت الهی می مردم نمیدیدم اونقدر جسارت *دَم‌ درِ خیمه یکی از دخترای امیر المؤمنین دق کرد، از دنیا رفت چرا ؟ آخه به این نازدانه حرف بد زدن، فهمیدی چی گفتم؟ فقط حرف بد زدن...* .