حالا که زائر نیستم؛ بگذار در روضه‌ها دور و برت باشم دستِ مرا هم بند کن جایی بگذار، من هم نوکرت باشم چشم و چراغ روضه‌ات روشن از گریه‌کن‌ها دعوتت با من حالا که دور از گنبدم؛ بگذار تا کفترِ نامه‌برت باشم هر جا که رودِ اشک، جاری بود از چشم ابر انداختم خود را می‌خواستم یک گوشه‌ از دریا جزو سیاهی لشکرت باشم از خوب‌هایت نیستم؛ اما نامِ مرا بنویس، در بدها خوشبختی محض است، بگذاری تا لابلای دفترت باشم حسین آرام جانم حسین روح و روانم... *اسمم رو خط نزن آقا جان! خدا اون روز رو نیاره اسمم از قلم بیوفته، چجوری چشمای خیسم دوباره به حرم نیوفته...* در جمع سرسبزانِ پُربارت این شاخه‌ی خشک است، سربارت ختمِ به خیرم کن؛ مرا بشکن تا تکه‌ای از منبرت باشم * ابی عبدالله! شاخه خشک هم که باشم یه روزی به دردت میخورم* خاکم کن و گِل کن؛ خرابم کن شرمنده‌ام؛ یک کاسه آبم کن بگذار، وقتی آب می‌نوشی من ساغرِ آب‌آورت باشم سنگم؛ ولی سنگی که می‌خواهد یک تکه از فرشِ حرم باشد اهلِ بهشتم کن؛ شبی بگذار تا زیر پای مادرت باشم اینکه تو را دارم؛ اگر رویاست از خواب، بیدارم نکن دیگر ترکم نکن رویای خواب‌آور! بگذار، تا در محضرت باشم رضا قاسمی