علیه السلام بند1⃣ جلوی چشمامه، همه ی مصیبتای کربلا جلوی چشمامه،طلوع خورشیدِ روی نیزه ها خیمه های سوخته، نمیره یه لحظه از خاطر من به اسارت رفتن، همه اهل بیت و ناموس خدا یادمه رقیّه رو، با تازیونه میزدن بی هوا بدونِ هیچ، عذر و بهونه میزدن نمیذاشتن راه بره، آبله های کَفِ پاش میدیدن راه نمیاد، هِی جا میمونه میزدن سی و چهار سال، جلو چشمای منه قَدِّ کَمونی سی و چهار سال، جلو چشمای منه گوشای خونی بند2⃣ جلوی چشمامه، همه ی مصیبتای توی راه جلوی چشمامه، از روی نیزه میفتاد سَرِ ماه دستای عمّه م رو، بسته بودن با طناب میکشیدن مونده بود سرگردون، بین نامحرما بی یار و پناه عمو عبّاسم ما رو، از بالای نیزه میدید همه ی جسارتو، اهانتا رو می شنید اینو حس میکردم،وقتی که ما رو میزدن أشکِ غیرت بی‌صدا، از ابر چشماش میچکید سی و چهار سال،میگذره بازم چشام چشمه ی خونه سی و چهار سال،مرهم زخم دلم اشک روونه بند3⃣ جلوی چشمامه، همه ی مصیبتای شهر شام جلوی چشمامه، پشت دروازه و داد و ازدحام میپیچه تو گوشم،صدای رقیّه که دائم میگفت نزنین نامردا، نزنین بسّه خودم دارم میام هر نفس غصه هایی، که روز و شب یادم میاد بیشتر از همه یه غم، اذیّتم کرده زیاد اونجایی که جلویِ، چشمِ یه عدّه بی حیا عمه زینبم اومد، تو مجلس إبن زیاد سی و چهار سال، خواب میبینم روضه ی تشت طلا رو سی و چهار سال، خواب میبینم ضربه های بی هوا رو .