#قسمت_پایانی
ای ز دست و سینه و بازوی تو حیدر خِجِل
هم غلاف تیغ هم مسمار در هم در خجل
فاطمه جان!
با غروب آفتاب طلعت نورانی ات
گشته ام سر تا قدم از روی پیغمبر خجل
هم صدف بشکست هم دردانه ات از دست رفت
سوختم بهر صدف گردیدم از گوهر خجل
همسرم را پیش چشم دخترم زینب زدند
مُردم از بس گشتم از آن نازنین دختر خجل
گاه گاهی مرد خجلت میکشد از همسرش
مثل من هرگز نگردد مردی از همسر خجل
*بمیرم برا درد و دلات علی...*
همسرم با چادر خاکی به خانه بازگشت
از حسن گردیده ام تا دامن محشر خجل
خواست زینب را بغل گیرد ولی ممکن نشد
مادر از دختر خجل هم دختر از مادر خجل
باغ را آتش زدند مثل من هرگز نشد
باغبان از غنچه و از لاله ی پرپر خجل
*یه وقت حسنین آمدن وارد خانه شدن، دیدن مادرشون دراز کشیده، گفتن: اسما! این موقع موقع استراحت مادر ما نیست، اسما گفت: مادر شما نخوابیده، "ماتَت اُمُّکُم فاطمَه"مادر شما از دنیا رفته، روایت میگه امام حسن خودشو انداخت رو بدن مادر، صدا زد "یااُمّاه کَلِّمینی قبلَ اَن تُفارِقَ روحی بدنی" مادر با من حرف بزن قبل از اینکه روحم از بدنم جدا بشه. ابی عبدالله خودشو انداخت به پای مادر، "یااُمّاه أنا ابنُکَ الحُسَین" من حسینم "کَلِّمینی قبلَ اَن یَتَصَدَّعَ قَلبی" قبل از اینکه بمیرم مادر با من حرف بزن، دویدن اومدن سمت مسجد، امیرالمؤمنین رو خبر کنن، تا به آقا گفتن "ماتَت اُمُّنا فاطمه" روایت میگه امیرالمؤمنین فاتح خیبر، با صورت به زمین افتاد، فرمود: "لِمَنِ العزا یا بنتَ محمد" آمد بالا سر فاطمه هی صدا میزنه زهرا رو،
ُفَلَمْ تُکَلِّمْهُ، فَنَادَاهَا: یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی! فَلَمْ تُکَلِّمْهُ، فَنَادَاهَا: یَا بِنْتَ مَنْ حَمَلَ الزَّکَاةَ فِی طَرَفِ رِدَائِهِ وَ بَذَلَهَا عَلَی الْفُقَرَاءِ! فَلَم تُکَلِّمهُ، فناداها یا بنَتَ مَن صَلّی بِالمَلائِکَةِ فِی السَّماءِ مَثنی مَثنی، فَلَم تُکَلِّمهُ" اینجا دیگه امیرالمؤمنین صدا زد "یا فاطمَه کَلِّمینی"*
یکمی حرف بزن علی نمیره
حرف رفتن نزن علی میمیره
*"فَاَنَا ابنُ عَمِّکَ علیُّ بنُ ابیطالب" تا گفت من علی ام، "قالَ فَفَتَحَت عَینَیها فی وَجهِه" چشمان نازنینش رو باز کرد، "وَ نَظَرَت اِلَیه" مولاش رو نگاه کرد، وَ بَکَت و بَکی، هر دو شروع کردن گریه کردن، تا دید علی داره گریه میکنه گفت....*
ببر ای دست سالم دست مجروح مرا بالا
که برگیرم سِرِشک غم ز روی گونه ی مولا
آنکه باید اینچنین باشد منم
دل غمین و شرمگین باشد منم
خواستم یاری کنم اما نشد
ریسمان از دستهایت وا نشد
*امیرالمؤمنین اشک میریزه، گفت: زهرای من.. *
ماندنت چون شمع آبم میکند
رفتنت خانه خرابم میکند
ای کتاب عشق من بسته مشو
مثل مردم از علی خسته مشو
*فاطمه جان! کسی جواب منو نمیده، اگه تو بری من مظلوم و غریب میشم، فاطمه شروع کرد وصیت کردن. فرمود: "ابْکِنِی وَ ابْکِ لِلْیَتَامَی" برا من گریه کن، هم برا این بچه یتیمام گریه کن، تا اون جمله که فرمود: "وَلَاتَنْسَ قَتِیلَ الْعِدَی بِطَفِّ الْعِرَاق" تو این بچه یتیمام حسینو بیشتر از همه سفارش میکنم، هرجا نشستی ناله بزن یازهرا ...*
در لحظه ی خلوت دل و وقت دعا
آن دم که شدی ز خویش آزاد و رها
گر خلوت عارفانه ای میخواهی
نجوا کن و آهسته بگو یا زهرا
.