رفیقشهیدمآرمانعلیوردی
🌾
#خاطره
نشسته بود سر سفره، اما لب به برنج نمیزد. - چرا شروع نمیکنی مادر؟ از دهن افتاد! - خمس برنجها رو دادین؟ وقتی اطمینان دادم که خمسش را دادهایم، بسمالله گفت و قاشق اول را به دهان برد...
#آرمان_عزیز
✨
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80