منم و خون جگری ها و پریشانی ها گويیا وقف سکوت است غزل خوانی ها شهرری، صور گرفتاری مسلم بزنند برکت ریخته در گریه ایرانی ها من نوشتم که بیا، کاش قلم می شد دست حال، من مانده ام و بار پشیمانی ها میزبان در پی قتل من و من در پی تو بعد از این وای به احوال نیستانی ها این همه سنگ در این شهر نشسته به کمین نگرانم که چه آید سر پیشانی ها حافظ آشفته شود بین غزل خوانی ها بیدل، آئینه پرستیده ز حیرانی ها رونق سجده در این شهر دلیلی دارد مُهر شد نام تو بر سر در پیشانی ها @Arshiv_Gholam