-عروةُ‌الوثقی!
قسمت اول؛ اولین شعاع نور همیشه همین طوره .... از یه جایی به بعد میبری .... و من .... خیلی وقت بود ب
قسمت دوم؛ برداشت اول قهوه رو برداشتم و رفتم بیرون .... افسر پشت میز زل زده بود بهم .... چهره اش جدید بود ... نهایتا بیست و چند ساله ... سرم تیر میکشید ... تحمل نگاهش رو نداشتم. به چی زل زدی تازه کار؟ ...... هیچی قربان ... و سریع سرش رو انداخت پایین ... قهوه رو گذاشتم روی میزش و رفتم رختکن .... شلوارم رو عوض کردم و بدون اینکه برم سمت دفتر راهم رو گرفتم طرف در خروجی ... هی کجا میری؟ ..... با بی حوصلگی چرخیدم سمتش - می بینی دارم میرم بیرون . کور نیستم دارم میبینم .... منظورم اینه کدوم گوری میری؟ .... همین چند دقیقه پیش بهت گفتم به پرونده جدید داریم...... منتظر نشدم جمله اش تموم بشه .... رفتم سمت خروجی .... توی ماشین منتظرت میمونم ...... در ماشین رو باز کرد .... تا چشمش به من افتاد با عصبانیت پرونده های دستش رو پرت کرد روی صندلی عقب ... با معده خالی؟ ... همین چند دقیقه پیش هر چی توی شکمت بود رو بالا آوردی هنوز هیکلت بوی کند. میده .... اون وقت دوباره ... هر احمقی میدونه قهوه .... هر چقدرم قوی خماری رو از بین نمی برد .... شیشه های ماشین رو کشید پایین و با عصبانیت زل زد توی صورتم .... می دونی چیه نوم؟... من به احمقم که نگران سلامتی تونم و اینکه معلق یا اخراجت نکنن .. اما همه اش تا الان بود دیگه واسم مهم نیست .... هر غلطی میخوای بکنی بکن .... دیگه نمی تونم پشت سرت راه بیوفتم و کثافت کاری هات رو جمع کنیم ..... با بی حوصلگی چشمم رو چرخوندم و نیم نگاهی بهش انداختم ...... من ازت خواسته بودم کثافت کاری هام رو جمع کنی؟ - تکیه دادم به صندلی و چشم هام رو بستم ...... وقتی رسیدیم صدام کن ...... صحنه جرم ... مقتول کریس تادئو .... ١٦ ساله - سفید پوست .... دانش آموز دبیرستانی ... ساعت تقریبی قتل ۹ صبح .... برداشت اول از علت مرگ... خونریزی شدید بر اثر برخورد ضربات متعدد چاقو .... دو ضربه به شکم ..... سه ضربه به پهلو