بسم الله الرحمن الرحیم -
[انشا ٔالله از فردا پارت گذاری یک داستان بلند رو در کانال عروه الوثقی در نظر داریم]
-نویسنده این داستان یکی از شهدای مدافع حرم حضرت زینب(س) هستند!
و دربردارنده موضوعاتی مثل:
#غرب_شناسی | #اسلام_هراسی | #ایران_از_نظر_مردم_جهان | #مهدویت | هست!
#او_می_آید
قسمت اول؛ اولین شعاع نور
همیشه همین طوره .... از یه جایی به بعد میبری .... و من .... خیلی وقت بود بریده بودم ..... صداش توی گوشم می پیچید .... گنگ و مبهم .... و هر چی واضح تر میشد بیشتر اعصابم رو بهم می ریخت .....
هی توم .... با تونم توم .... توماس .... چشمات رو باز کن دیگه .....
عصبی شده بودم .... دیگه داشت با تمام وجود روی مغزم راه میرفت .... اونم با کفش های میخ دار .... اما. قدرت تکان دادن دستم با باز کردن دهنم رو هم نداشتم .... به زحمت تکانی به خودم دادم شاید دست از سرم برداره اما فایده نداشت .... حالا دیگه داشت با لگد می زد به تخت
به زحمت لای چشمم رو باز کردم .... اولین شعاع نور بدجور چشمم رو سوزوند ..... لعنتی هیچ جور بی خیال من نمیشد .... به زور دوباره لاشون رو باز کردم. .... تصویر مات چهره اوبران در
برابرم نقش بست. بلند شدم و نشستم ..... سرم داشت میترکید .... انگار داشتن توش سرب داغ می ریختن .... به اطراف نگاه کردم .....
من اینجا چه غلطی می کنیم؟ .....
هنوز مغزم کار نمی کرد .... با تمسخر بهم نیشخند زد ..... تو اینجا چه غلطی میکنی؟ ... همون غلطی رو که نباید بکنی .... تا کی میخوای اینطوری زندگی کنی؟
.... می دونی دیروز .....
دیگه صداش مثل چنگک روی شیارهای مغزم کشیده میشد .... معده ام بدجور داشت بهم می پیچید.
نتونستم خودم رو کنترل کنم ..... لعنت به تو توماس .... سلول رو به گند کشیدی .... من احمق رو باش که واست قهوه آورده بودم .....
برو گمشو لوید .... دست از سرم بردار .....
چند قدم رفت عقب .... نگاش نمی کردم اما سنگینی نگاهش رو حس میکردم .... اومدم بلند بشم که
روی استفراغ خودم سر خوردم و محکم وسط سلول پخش زمین شدم ..... دستم رو گرفتم به صندلی و خودم رو کشیدم بالا .....
نمی دونم چرا توی اشغال رو اخراج نمی کنن؟ .....
سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه کردم .... انزجار خاصی توی چشم هاش موج می زد ..... به پرونده جدید داریم .... زودتر خودت رو تمییز کن قبل از اینکه سروان توی این کثافت ببیندت .
قهوه رو گذاشت کنارم و رفت بیرون .... و من هنوز گیج بودم..... اونجا .... توی سلول چه غلطی می کردم؟
#او_می_آید۱
[و أهل معصیتی لاأویسهم
من رحمتی إن تابو افأناأحبهم..]
و اما اهل گناهان ،
ازرحمتم ناامید شان
نمیکنم واگر توبه کنند،
دوست شان دارم!
-عروةُالوثقی!
قسمت اول؛ اولین شعاع نور همیشه همین طوره .... از یه جایی به بعد میبری .... و من .... خیلی وقت بود ب
قسمت دوم؛ برداشت اول
قهوه رو برداشتم و رفتم بیرون .... افسر پشت میز زل زده بود بهم .... چهره اش جدید بود ... نهایتا بیست و چند ساله ... سرم تیر میکشید ... تحمل نگاهش رو نداشتم. به چی زل زدی تازه کار؟ ...... هیچی قربان ...
و سریع سرش رو انداخت پایین ... قهوه رو گذاشتم روی میزش و رفتم رختکن .... شلوارم رو عوض کردم و بدون اینکه برم سمت دفتر راهم رو گرفتم طرف در خروجی ... هی کجا میری؟ .....
با بی حوصلگی چرخیدم سمتش -
می بینی دارم میرم بیرون . کور نیستم دارم میبینم .... منظورم اینه کدوم گوری میری؟ .... همین چند دقیقه پیش بهت گفتم به پرونده جدید داریم......
منتظر نشدم جمله اش تموم بشه .... رفتم سمت خروجی .... توی ماشین منتظرت میمونم ......
در ماشین رو باز کرد .... تا چشمش به من افتاد با عصبانیت پرونده های دستش رو پرت کرد روی صندلی
عقب ...
با معده خالی؟ ... همین چند دقیقه پیش هر چی توی شکمت بود رو بالا آوردی هنوز هیکلت بوی کند.
میده .... اون وقت دوباره ... هر احمقی میدونه قهوه .... هر چقدرم قوی خماری رو از بین نمی برد ....
شیشه های ماشین رو کشید پایین و با عصبانیت زل زد توی صورتم ....
می دونی چیه نوم؟... من به احمقم که نگران سلامتی تونم و اینکه معلق یا اخراجت نکنن .. اما همه
اش تا الان بود دیگه واسم مهم نیست .... هر غلطی میخوای بکنی بکن .... دیگه نمی تونم پشت
سرت راه بیوفتم و کثافت کاری هات رو جمع کنیم .....
با بی حوصلگی چشمم رو چرخوندم و نیم نگاهی بهش انداختم ......
من ازت خواسته بودم کثافت کاری هام رو جمع کنی؟ -
تکیه دادم به صندلی و چشم هام رو بستم ......
وقتی رسیدیم صدام کن ......
صحنه جرم ...
مقتول کریس تادئو .... ١٦ ساله - سفید پوست .... دانش آموز دبیرستانی ... ساعت تقریبی قتل ۹ صبح
.... برداشت اول از علت مرگ... خونریزی شدید بر اثر برخورد ضربات متعدد چاقو .... دو ضربه به شکم .....
سه ضربه به پهلو
#او_می_آید۲
باید با دیگران، چنان رفتار کنیم که سزاوار آنیم؛ نه الزاما آن گونه که سزاوارش هستند👥
#شهید_عباس_دانشگر
"حرکت"، جوهرهی اصلی انسان است
و گناه زنجیر!
من سکون را دوست ندارم؛
عادت به سکون، بلای بزرگِ پیروان حق اسـت!
سکونم مرا بیچاره کرده...
خدایا!
به حرمت پای خستهی رقیه سلام الله علیها
به حرمـت نگاه خستهی زینب سلام الله علیها
به حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر عج الله به ما حرکت بده!
#شهید_عباس_دانشگر
هدایت شده از -عروةُالوثقی!
لو لم بیق من الدنیا الا یوم لطول الله ذلک الیوم حتی یلی المهدی🪴؛
-عروةُالوثقی!
ـفرازیازمناجاتشعبانیه ـ❤️🌱ـ
جای من و تو در منظومه عاشورائیان کجاست؟
#امام_زمان
#عاشورا
-❤️🌱-
-جنگ برای این است که آن زباله هایی که مانع از پیاده شدن اسلام هستند را از بین راه بردارند؛
مقصد این است که اسلام را پیاده کنند....
و با اسلام انسان درست کنند!
-امامخمینـــــــــــی؛
قسمت سوم تازه کار
مشاهدات اولیه صحنه جنایت ...... نوجوانی با موهای نیمه ژولیده .. قد حدودا ۱۸۸ ... شلوار جین آبی پر رنگ - تی شرت لیمویی ... پیراهن چارخانه سبز و آبی غرق خون و رد خونی که روی زمین کشیده شده بود .
دستکش ها رو دستم کردم و رفتم بالای سر جنازه ... هنوز دل و روده ام بهم می پیچید .... و دیدن جنازه غرق خون حالم رو بدتر میکرد .... چند دقیقه بعد دوباره حالم بهم خورد ... دیگه بدتر از این نمیشد ... جلوی همه - بالای سر جنازه ...
افسر پلیسی که چند قدمی مون ایستاده بود.... با حالت تمسخرآمیزی بهم تیکه انداخت .... بهت نمی خورد تازه کار باشی .... خوبه توی این سن امیدت به آینده رو از دست ندادی و به پلیس ملحق شدی .....
اوبران با ناراحتی بهم نگاه کرد .... دیگه تحمل تمسخر اونها رو نداشتم - برگشتم بالای سر جنازه . چند تا از ناخن های دستش بر اثر سائیدگی روی زمین شکسته .... از حالتش مشخصه تا آخرین لحظه برای دفاع از خودش جنگیده .... و توی آخرین لحظات هم برای درخواست کمک روی زمین خودش رو کشیده .... اما به خاطر ضربات و شدت خونریزی نتونسته خودش رو به جایی برسونه .... کسی اون رو ندیده یا نخواسته ببینه
احتمال دارد عضو گروه کنگ با فروش مواد دبیرستانی باشه .... بین گنگها زیاد درگیری پیش میاد ......
سرم رو آوردم بالا و محکم توی چشمهاش نگاه کردم .... وقت وقت انتقام بود .....
اینجاست که تفاوت بین به کارآگاه تازه کار واحد جنایی با به پلیس گشت کهنه کار مشخص میشه ....
حتی پلیس تازه کاری مثل من میدونه وقتی به درگیری توی دبیرستان پیش بیاد .... اولین انگشت اتهام
میره سمت گنگهای دبیرستانی ... پس به مواد فروش که تیپ لباس پوشیدنش عین بچه های عادی
سالم و درس خونه روی ساعدش از این مدل خالکوبی هاه نمی کنه ... که از ۱۰۰ متری مثل آژیر قرمز
برای پلیس ها جلب توجه کنه. این خالکوبی هر چی هست ... مال زندگی قبلی این بچه است ....
بدون اینکه به حالتش توجه کنم از جا بلند شدم و بین جمعیتی که جمع شده بودن چشم چرخوندم .....
اویران اومد سمتم . دنبال کی می گردی؟ .....
اینجا نیست.
کی؟
مکت کردم و برگشتم سمتش ......
همین الان به تمام پلیسهایی که اینجان بگو سریع کل دبیرستان رو .... دنبال به دختر با رژ بنفش
تیره بگردن ... تمام گوشه کنارها رو . زیرزمین .... انباری یا هر گوشه کناری رو
محکم توی چشم هاش نگاه کردم ......
اگه خودش قاتل نباشه .... آخرین کسیه که غیر از قاتل ... مقتول رو زنده دیده .....
∆ به تازگی وارد ۳۱ سالگی شده بودم
∆نوع طرح خالکوبی روی ساعد مقتول مخصوص گنگهای دبیرستانی و خیابانی بود.
#او_می_آید۳
بندهی اون خدا نیستی که هستی،
شیعه نیستی که هستی،
محب امام حسین ع نیستی که هستی،
رهبرت حضرت آقا نیست که هست،
حلال زاده که هستی،
نعمات الهی هم بارش روزانهست رو سرت،
صاحبت امام زمان عج نیست که هست،
عشق ولایت و مذهب اسلامی رو نداری که داری،
غصه چیو میخوری ؟ تو بُردی از همین الان .
نسبت به گناهان کوچک خود
احساس امنیت نکن شاید برای
آنها کیفر داده شوی!
نهجالبلاغه ، خطبه۱۴۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو نگا😍
*گیرم که می زنید
گیرم که می بُرید
گیرم که می کشید
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟*
#وعده_صادق
#حزب_الله
هدایت شده از -عروةُالوثقی!
لو لم بیق من الدنیا الا یوم لطول الله ذلک الیوم حتی یلی المهدی🪴؛
مردم ملاک های زیادی برای زرنگ بودن دارند ؛
اما مولای ما علیﷺ فرموده بود :
زرنگ همانی است که از نفسش بسیار طلبکار است .
-عروةُالوثقی!
جای من و تو در منظومه عاشورائیان کجاست؟ #امام_زمان #عاشورا -❤️🌱-
امام حسین علیه السلام که از باغچه کم تر نیست؟
-🌱❤️-
قسمت چهارم تماس های شخصی
پیدا کردن به آدم ... اونم از روی رنگ رژش ... توی دبیرستان به این بزرگی بی فایده است .... عین پیدا کردن به قطره آب وسط دریاست
با بی حوصلگی چرخیدم سمتش - هنوز سرم گیج بود و دل و رده ام بهم می پیچید. به بار گفتم تکرارشم نمیکنم .... بهانه هم قبول نمی کنم .....
و رفتم سمت دفتر دبیرستان ... معاون مدیر اونجا بود اما اثری از خودش نبود .... یعنی قتل به دانش آموز دبیرستانی توی ساعت درسی از نظر مدیر چیز مهمی نبود؟ .... با چیزی اون دانش آموز رو از بقیه
مستثنی می کرد؟ ...
معاون پشت سرم راه افتاده بود. کارآگاه مندیپ ... اگه به چیزی با کمکی نیاز دارید من در خدمت شمام .
محکم توی صورتش نگاه کردم ..... حالت چهره اش تمام نظریاتم رو تقویت میکرد چرا مدیر اینجا
بدون اینکه بهش توجه کنم در رو باز کردم و رفتم داخل .... منشی از جاش بلند شد و اومد سمتم .... اما
قبل از اینکه چیزی بگه .... من وسط اتاق مدیر ایستاده بودم .....
محکم و با حالتی کاملا تهاجمی اولین حمله رو شروع کردم
چه کسی پای تلفته .... که صحبت باهاش از قتل به دانش آموز توی ساعت درسی ... توی مدرسه ای
که تو مدیرش هستی مهمتره؟ ... و است مهم نیست؟ .... یا به هر دلیلی از مرگ اون دانش آموز خوشحالی؟ ......
خشکش زد هنوز تلفن توی دستش بود .
چند قدم جلوتر رفتم ... حالا دیگه دقیقا جلوی میزش ایستاده بودم .... کمی خم شدم و هر دو دستم رو
گذاشتم روی میز .... و محکم توی چشم هاش زل زدم ..... ازت پرسیدم کی پشت خطه؟
فریاد دومم بی نتیجه بود .... سریع به خودش اومد و تلفن رو گذاشت ......
شما همیشه و با همه اینطور پرخاشگر برخورد می کنید؟
از جاش بلند شد و رفت سمت در و در رو پشت سر منشیش بست. یادم نمیاد جواب سوالم رو گرفته باشم؟ .
چند لحظه صبر کرد .... سعی میکرد به خودش و شرایط مسلط بشه .... اما چه نیازی به این کار داشت؟
تلفن فوری و شخصی بود .... و اگه قصد دارید این بار سوال کنید چه کار شخصی ای می تونه از پیگیری
به قتل توی دبیرستان من مهم تر باشه ... باید یادآوری کنم برای پاسخ به چنین سوال هایی و سرکشی
توی امور شخصی من و دبیرستانم .... باید دلیلی داشته باشید که این سوالها با تحقیق درباره قتل رابطه
داره که در این صورت لازم میدونم به تماس شخصی دیگه بگیرم. البته این بار با وکیلم دلیلی
وجود داره که تماس های کاری من به این قتل مربوط باشه؟ ....
#او_می_آید۴