نور تو، روح مرا منزل به منزل می‌برد کشتی افتاده در گِل را به ساحل می‌برد مرد صحرایی و با تو شوق باران هم سفر بوی بارانت مرا منزل به منزل می‌برد عاقل و دیوانه محکومند، آری چشم تو هم ز مجنون می‌برد دل، هم زِ عاقل می‌برد «اهل بیت نور» هستید، «آسمان وحی»ها...! «جامعه» ما را به شرح این فضائل می‌برد ای حبیب غربت تو حضرت عبدالعظیم شهر ری با اذن تو از کربلا دل می‌برد مجلسی که یاد شام انداخت اندوه تو را گاه سوی طشت و گاهی سوی محمل می‌برد کربلا، ظهر عطش، گودال سرخ قتلگاه اشک‌هایت عشق را تا آن مراحل می‌برد