🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_چهل_وهفت
♡﷽♡
دکتر نگاهم میکند و از این نگاه معذب میشوم بے فکر نرگسها را به سمتش میگیرم و میگویم:بفرمایید مال شما
سکوت میکند و نگاهش بین نرگسها و چهره ام گردش میکرد
و بعد آرام گفت:خیلی شبیهشے!
با تعجب نگاهش کردم:بله؟
خنده ای کرد و نرگسها را از من گرفت:حدود بیست بیست و پنج ساله که خارج زندگے میکنم و
خیلی از خلق و خوهاشون جزو رفتار هام شده یکیش همین تعارف نداشتنه!ممنونم از لطفت..
بعد سوار دوچرخه اش شد و دور شد....
با خنده نگاهش کردم نرگسهایم را بے تعارف برد...آه یادم رفت خوب بویشان کنم... دماغم بو
با کلے خواهش و التماس دکترشان را راضے کرده بودم که فقط بیست دقیقه ناقابل از بخش بیرون بیایند و با رعایت نکات امنیتے در محوطه بیمارستان بازے کنند...
بیشتر به خاطر مینا بود طفلکم کلے ترسیده بود حق هم داشت دکتر ها حالیشان نبود
که نباید دائم بیخ گوش بچه عمل عمل کنند ...گویا همین روزها راهے اتاق عمل میشد و من قبل از او عزا گرفته بودم ...اشک ریختن هایش دل سنگ را آب میکرد موهایش را دوست داشت
خرمنهاے قهوه اے رنگے که تا کمرش میرسید و بیچاره مادرش که میخواست راضے اش کنند تا بگذارد آن همه زیبایی را بتراشند
نگاهی به ساعتم انداختم فقط پنج دقیقه مانده بود بلند صدایشان زدم
_ساراخانم مینا خانم فقط پنج دقیقه وقت داریدا
ناراحت سرے تکان دادند و و لبخندے روے لبهایم آمد از این همه معصومیت
_انگارے خیلے دوستشون دارے...باهات نسبتے دارن؟برگشتم و صاحب این صداے گرم را دبدم چه خوش سعادت بودم من...
بہ قلم🖊
"
#نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃
@asheghaneh_halal
🎀🍃