عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_پنجاه_وهشت وسایلش را جمع کرد و برگه کاغذی را که شعر رویش نوشته شده بود د
🍃🍒 💚 شاهرخ حل می کرد و شروین مات و مبهوت نگاهش می کرد. بعد از ده دقیقه صدای بچه ها درآمد. - آقا خسته شدیم -ما دفترمون تموم شد، میشه بریم دفتر بخریم؟ -شما که نمی خواید این سوال رو توی امتحان بدید؟ - وقت تموم شد استاد شاهرخ ایستاد و نگاهی به کلاس انداخت. -دستمون خشک شد، کلمون داره گیج میره. ما که هیچی نفهمیدیم. فقط رونویسی کردیم -آخه شروین اینم سواله تو پیدا کردی؟ توی تمرین ها نبود -درسته، این سوال توی تمرین ها نبود ولی به هرحال سوال یکی از دوستاتونه. برای امتحان همون قسمت اول کافیه بعد گچ را پای تخته انداخت، دوباره دستکش را در آورد و گفت: -تا میان ترم وقتی نمونده. شما هم عقب هستید. اگر بخوایم تمرین ها رو حل کنیم باید چند جلسه اضافه بیاید -استاد شما جواب مسئله ها رو بنویسید ما کپی می کنیم. اینجوری نیاز به کلاس اضافه هم نیست - آره استاد، اینجوری بهتره -درسته ولی تضمین نمی کنم جوابها رو بفهمید. بعضی از جوابها رو باید توضیح بدم -عیب نداره استاد. خودمون یه کاریش می کنیم. ما همین کلاس ها رو هم به زور می آیم چه برسه به کلاس فوق العاده شاهرخ خنده ای کرد و گفت: -باشه. هرجور مایلید. مسئله ها زیاده. از هر نمونه یکیش رو حل می کنم کلاس موافق بود. وقت تمام شد. بچه ها از کلاس بیرون می رفتند. شروین هم وسائلش را جمع کرد. شاهرخ با دستش اشاره کرد. شروین رفت سر میز. -سوالی که شما پرسیدید هنوز جای بحث داره ولی دیدید که سر کلاس نمیشه. اما اگه مایل بودید آخرش رو بدونید من مشکلی ندارم شروین دستپاچه گفت: -الان؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒