🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هفتاد_وپنج
-جناب استاد مسئله ها رو برای دو هفته دیگه می خوان
- بی خیال، چهار تا شو حل کن بگو نتونستم
-اونم می گه آره جون خودت. تو راه حل ندی سنگین تری
-وقتی داشت می بردت می دونستم یه کاری دستت میده. گفتم بیام دنبالت اما فکر نمی کردم اینقدر خل باشی
-اصلاً نفهمیدم چی شد. خودم هم نمیدونم چرا قبول کردم. نتونستم بگم نه
-آخه آدم کم بود؟
-یارو فکر کرده من خیلی بارمه. می گفت نمره های پارسال رو دیده
-همون هایی که از رو دست محمد نوشتی؟
شروین شانه ای بالا انداخت:
-حتماً، یه بار تقلب کردیم. افتاده بودیم بهتر بود
-نتیجه اخلاقیش این می شه که هیچ وقت تقلب نکن. همیشه نون بازوت رو بخور، ... قیافشو!
-حالا کجاش رو دیدی!
-خوشم می آد خودت هم میدونی چه افتضاحی بار آوردی
سعید پول را به صندوق داد وگفت:
-حالا خیلی ناراحت نباش. می ری کنارش از گل و بلبل می گید. تو هم که بدت نمیاد. هی ازت حال و احوال می پرسه تو هم حال کن
شروین خندید.
*
کلاس که تعطیل شد صبر کرد تا خلوت شود. رفت سر میز.
-سلام
- سلام آقای کسرایی
تعدادی برگه روی میز گذاشت.
- اینا جواب سوال های فصل اول
شاهرخ برگه ها را گرفت و با لبخندی حاکی از سپاس گفت:
- ممنون
-البته من چند تائیش رو نتونستم حل کنم. کنارش علامت گذاشتم
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
••
@asheghaneh_halal ••
🍃🍒