عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هفتاد_وچهار و نارنجی با هم داخل پاکت افتاد.باخت. پول را به سعید داد. بابک
🍃🍒 💚 -جناب استاد مسئله ها رو برای دو هفته دیگه می خوان - بی خیال، چهار تا شو حل کن بگو نتونستم -اونم می گه آره جون خودت. تو راه حل ندی سنگین تری -وقتی داشت می بردت می دونستم یه کاری دستت میده. گفتم بیام دنبالت اما فکر نمی کردم اینقدر خل باشی -اصلاً نفهمیدم چی شد. خودم هم نمیدونم چرا قبول کردم. نتونستم بگم نه -آخه آدم کم بود؟ -یارو فکر کرده من خیلی بارمه. می گفت نمره های پارسال رو دیده -همون هایی که از رو دست محمد نوشتی؟ شروین شانه ای بالا انداخت: -حتماً، یه بار تقلب کردیم. افتاده بودیم بهتر بود -نتیجه اخلاقیش این می شه که هیچ وقت تقلب نکن. همیشه نون بازوت رو بخور، ... قیافشو! -حالا کجاش رو دیدی! -خوشم می آد خودت هم میدونی چه افتضاحی بار آوردی سعید پول را به صندوق داد وگفت: -حالا خیلی ناراحت نباش. می ری کنارش از گل و بلبل می گید. تو هم که بدت نمیاد. هی ازت حال و احوال می پرسه تو هم حال کن شروین خندید. * کلاس که تعطیل شد صبر کرد تا خلوت شود. رفت سر میز. -سلام - سلام آقای کسرایی تعدادی برگه روی میز گذاشت. - اینا جواب سوال های فصل اول شاهرخ برگه ها را گرفت و با لبخندی حاکی از سپاس گفت: - ممنون -البته من چند تائیش رو نتونستم حل کنم. کنارش علامت گذاشتم بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒