💌
⏝
֢ ֢
#عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوهشتادویک
مسیح میگوید:آشپزخونه
صدای مانی بلند میشود:زنداداش...زنداداش
از آشپزخانه بیرون میروم:سلام
:_سلام،خوبین؟بیاین مسیح بدو بیا..بیاین عکسای عروسی تونو نشونتون بدم..
دلم میلرزد...
به یاد میآورم تمام آرزوهای دخترانه ام،بر باد رفته اند..
*مسیح*
مانی روی مبل مینشیند و آیپدش را در دست میگیرد.
نگاهم روی نیکی ثابت میماند،چشمهایش پر شده اند.
مانی دوباره صدایش میزند،از جا میپرد:الآن میام
از روی کابینت ظرف میوه را برمیدارد و جلو میآید.
مانی برایش جا باز میکند:بشین این طرفم زنداداش...خب اینم از این...حالا مسیح جان اون
کنترلو بده من...
نیکی روی مبل دونفره ی آن طرف مینشیند.
کنترل را به دست مانی میدهم، تلویزیون را روشن میکند و با زدن چند دکمه،صفحه ی نمایشگر
آیپد روی تلویزیون پدیدار میشود.
نیکی پیش دستی برایمان میگذارد و میگوید :آقامانی میوه بفرمایید
خوشحالم،مثل اینکه با شرایط کنار آمده،حداقل با این کارها، جلوی دیگران احتمال اشتباهش
پایین میآید.
مانی،سیب سبزی از ظرف برمیدارد و میگوید:اینم عکسا.. باورتون نمیشه چقدر تدارک دیده
بودن... دو تا عکاس اختصاصی،آورده بودن... یه عروسی مجللی براتون گرفتن که نگو و نپرس....
عکس ها جلو میروند،چشم هایم به طرف نیکی میچرخند.. با تأسف به عکس ها نگاه
میکند،گاهی سری تکان میدهد و گاهی نگاهش را میدزدد.. شبیه او نیستم ولی با این
حال،حیای چشمانش را میستایم.
عکس ها جلو میروند و به شام میرسند.
میزها پر از غذاهای رنگارنگ و متنوع...
مانی تعریف میکند:انواع غذاها بود..جاتون خالی.. چقدر هم خوش مزه بود...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم:
#فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒
Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝