💌
⏝
֢ ֢
#عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوهفتادونه
بوی خوشِ غذا تمام خانه را پر از زندگی کرده است.
موبایلم را برمیدارم،کمی نگران شده ام.
دیر کرده...
سابقه نداشت این همه مدت بیرون از خانه بماند.
شماره اش را میگیرم،نامش را روی گوشی ضربه میزنم و پشیمان میشوم...
بلافاصله تماس را قطع میکنم و موبایل را روی میز میگذارم.
چرا باید به او زنگ بزنم؟
چرا دوست دارم برگردد؟
اصلا چرا نگرانش شده ام؟
درست است که مسیح، برایم پسرعمویی مغرور و بی احساس و بیتفاوت بوده که همین سه روز پیش سرِ میز نهار بر سرم فریاد میزد ، اما با این حال تعهدی نسبت به او درونم حس میکنم.
درست است که دلایل کارهای عجیب و غریب و ضد و نقیضِ گاه و بیگاهش را نمیفهمم، اما با این حال اینجا خانه ی اوست و من، همسایه اش...
حضورش در خانه،به من قوت و اطمینان قلب میبخشد.
موبایل را دوباره برمیدارم،باز اسم "پسرعمو" را لمس میکنم.
قبل از اینکه موبایل را به سمت گوشم ببرم، صدای چرخیدن کلید در قفل میآید، از جا میپرم..
تماس را پایان میدهم..
دستی به پیراهن و شالم میکشم و با قدم هایی کوتاه و سریع به طرف هال میروم.
قامت مردی برابرم قد میکشد،جا میخورم..
لبخند از لبم میپرد..
آرام میگویم
:_آ..آقامانی
لبخندی میزند.
+:سلام..
نگاهی به پشت سرش میاندازم و لب میزنم
:_سلام
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم:
#فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒
Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝