💌
⏝
֢ ֢
#عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدونودوشش
:_نه، یادم نرفته..
صدای لرزش لیوان ها در سینی باعث میشود سربلند کنم.
مامان وارد سالن میشود و با تعجب نگاهمان میکند.
چشمهایش روی چادر نیکی میلغزد و به صورت من میرسد.
نگاهش رنگ نگرانی میگیرد:چشمات چرا سرخ شده مسیح؟
آب دهانم را قورت میدهم،خودم هم نمیدانم چه بلایی به سرم آمده.
سر تکان میدهم
:_چیزی نیست...
مامان به طرف نیکی برمیگردد:چرا حاضر شدی؟
نیکی سعی میکند لبخند بزند.
این را،من به خوبی میفهمم.
منی که دو هفته روز و شب کنارش بوده ام میدانم،فرق لبخندِ جاندار و پرروح واقعی اش که
زندگی میبخشد،با این کش آمدن لبها،از سر اجبار متفاوت است.
من او را خوب شناخته ام، خنده اش جان میبخشد و اخمش، نفس میستاند.
آرام میگوید
+:با اجازتون برم دیگه... بیشتر از این مزاحمتون نمیشم
مامان با شک و تردید نگاهم میکند و نگران به طرف نیکی بر میگردد:چیزی شده دخترم؟
نیکی آرام سرش را پایین میاندازد
+:نه زنعمو،چی باید بشه؟یه کم تو خونه کار دارم...
بااجازتون
جلو میرود و گونه ی مامان را میبوسد.
مامان لبخندی میزند و میگوید:خداحافظ
نیکی بدون اینکه حتی نگاهم کند به طرف در میرود .
+:به عمو سلام برسونید،خدانگهدار
و از خانه،خارج میشود.
بدون اینکه کلمه ای با من صحبت کند.
تیز از جا میپرم تا به او برسم که مامان آستینم را میکشد:کجا گلپسر؟؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم:
#فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒
Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝