عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدوهفتاد با دست،محکم تخِت سینه ی مانی میکوبم و به عقب،
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . مانی میگوید +:چرا اینقدر نگرانی؟؟ :_قول و قرارام یادت رفته؟؟ به نیکی..به عمووحید... من قول دادم،قول مردونه ! مانی با امید میگوید +:نگران نباش مسیح... باور کن میتونی نیکی رو عاشق خودت بکنی...اگه نیکی هم تو رو بخواد،دیگه قول و قراری بینتون نمیمونه... احساس سرخوردگی در تمام سلولهایم جاریست.. هیچوقت در عمرم تا این حد،احساس حقارت نکرده بودم :_چه خوشخیالی تو مانی...یه نگاه به من بنداز...نیکی چرا باید عاشق یکی مثل من بشه.. +:مسیح به من گوش بده.. تو میتونی مثل یه فرمانده جنگی، مدیریت کنی و خیلی راحت،قلب نیکی رو تصرف کنی... تو خانمها رو نمیشناسی به همین خاطر من با کمال میل حاضرم کمکت کنم.. ولی اول باید خودت بخوای..میخوای یا نه ؟ کلافه پشت به مانی میکنم و از او دور میشوم. صدایش از پشتسرم میآید. +:اگه دوسش داری پاش وایسا..مردونه،پای خواهش دلت وایسا.. به قول عمووحید ادم نباید مشمول الضمه‌ی قلبش بشه... میشنوی صدامو فرمانده؟؟ *نیکی* مشتاق به صورت زنعمو خیره شده‌ام. زنعمو میگوید :_آره دیگه..واسه همین غدبازیهاش هیچ وقت نذاشت واسش تولد بگیریم.ده ساله که شد گفت دیگه من بزرگ شدم و مرد شدم و این حرفا..حتی یه کیک تولد ساده نتونستیم براش بگیریم.. بین خودمون باشه،من با این هیبت،خیلی از مسیح میترسم... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝