💌
⏝
֢ ֢
#عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوهفتادودو
میخندم.
زنعمو ادامه میدهد
:_ولی امسال شرایط فرق میکنه..
تو امسال کمکم میکنی که یه تولد بزرگ براش بگیرم و همه رو دعوت بکنم،آره؟
نمیدانم چه بگویم.
به شدت در محظور قرار گرفتهام.
از طرفی نمیتوانم دست یاری زنعمو را رد کنم و از طرف دیگر مطمئنم مسیح از این کار خوشش
نمیآید.
+:آخه زنعمـ...یعنی آخه مامانجان...وقتی خودتون میدونین از این کار خوشش نمیآد...
:_آخه دخترم..من مطمئنم اگه تو بهش بگی نه نمیگه...
من دوست دارم واسش یه جشن خوب بگیرم.
صدای محکم و مردانهای از ورودی آشپزخانه میآید :نه
هراسان برمیگردم.
مانی در چهارچوب در ایستاده :مامانجان وقتی میدونی دوست نداره،چرا به نیکی اصرار میکنی
؟
از این بچهبازیا و سورپرایز و این چیزا خوشش نمیآد..امسالم براش فرقی نداره با پارسال..
زن گرفته،سند تحول بنیادین که امضا نکرده..
زنعمو با ناراحتی سرش را پایین میاندازد.
با لبخند،از مانی قدردانی میکنم و میپرسم :مسیح کو؟
مانی به طرف یخچال میرود و میگوید: رفت قدم بزنه...
به سرعت به طرف ورودی میروم.
نگاهی به بیرون میاندازم.
قامت بلند مسیح را در تاریکی انتهای حیاط میبینم.
از اتاق،کت مسیح را برمیدارم و با قدمهایی بلند خودم را به آشپزخانه میرسانم.
+:آقامانی..هوای بیرون سرده...
میشه این کت رو بدین بهش؟
مانی با شیطنت میخندد :چرا خودت نمیبری؟خوشحالتر میشه که...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم:
#فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒
Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝