💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_دستت درد نکنه،پس واسه نهار چی بخرم؟ +:نمیخواد پسـ... هیچی نمیخواد،خودم آشپزی میکنم دیگه.. :_نیکی،نمیخوام زحمتت.. میان کللمش میدوم،کاری که متنفرم! +:نه بابا،من قبلا هم گفتم عاشق آشپزی‌ام... وقتی ازم نمیگیره که...من فکر کردم شما از دستپختم خوشت نمیاد که طلا رو آوردین.. میان ضمایر جمع و مفرد دست و پا میزنم.خودم هم نمیدانم چه بلایی سر دامنه‌ی لغاتم آمده! مسیح،دستپاچه میگوید :_من...من واقعا عاشق دستپختتم.. دلم هری میریزد. به سختی خودم را کنترل میکنم تا لبخند نزنم. مسیح در چشمانم خیره میشود. ِ چشم همان،برق گیر.. همان،نگاهِگیـــرا.. دلم میلرزد. شاید سخت باشد،اعتراف کردنش.. اما حالا تقریبا مطمئنم که درگیر این چشمها شده‌ام. با صدای بم و لحن مردانه‌اش ادامه میدهد :_من فقط نمیخواستم تو خسته بشی..نمیخوام کارای آشپزخونه،باعث بشه تو به درس و دانشگاهت نرسی.. آرامش تو و آسایشت،برای من مهمترین اولویت دنیاست،میفهمی ؟ لرزش تارهای صوتی‌اش،دلم را میهمان تکانه‌های پیاپی میکند. این جمللت،با این لحن و این صدا،برای تمام عمر کافیست که لالاییهای عاشقانه‌ی هرشبم باشد. حس میکنم خمار شده‌ام. انگار پلکهایم سنگین شده‌اند و روی هم افتاده‌اند. روی میز خم میشود و صورتش را جلو میآورد. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝