💌
⏝
֢ ֢
#عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدونودودو
+:باید بریم بیمارستان...
:_لازم نیست...
+:چرا لازمه،شاید عصب دستت رو بریده باشی.. اصلا شاید به شریان اصلی آسیب
رسونده باشی...
مسیح هیچ نمیگوید،فقط در چشمهایم خیره میشود.آرام،بدون اینکه نگاه از من بگیرد،بلند
میشود.
:_نیازی به بیمارستان نیست...بریم
و روی موزاییکهای نارنجی وسط پیادهرو شروع به راه رفتن میکند.
چند ثانیه،مات و مبهوت نگاهش میکنم.
به خودم میآیم.پاتند میکنم و کنارش میرسم.
+:ولی اگه خونریزی...
میایستد،من هم.
به طرفم برمیگردد.رگههای سرخ خون،سفیدی چشمانش را شبیه منظرهی غروب کرده.
:_هیچی نگو نیکی لطفا..
در شبِ چشمانش غرق میشوم.
مردمکهایش تلوتلو میخورند و میلرزند.غصهی عمیقی درونشان نشسته.
دلیلش را نمیدانم.مسیح نگاهش را از صورتم میگیرد.
آهی میکشد و حرکت میکند.
شانه به شانهاش راه میافتم.
به نظرم به سکوت احتیاج دارد.سکوت و هوای آزاد...
یک لحظه،یاد صحنهای که دیدم میافتم.
مسیح،محکم آرش را به مبل چسبانده بود و هر لحظه ممکن بود،با فشار دستش،او را خفه کند.
آرش دست و پا میزد و سعی میکرد از زیر دست مسیح فرار کند.
کنجکاوی مثل پرندهای در قفس،خودش را به در و دیوار مغزم میکوبد و سعی دارد در قالب
سوالی،از دهنم بیرون بجهد.
اما حالا نباید چیزی بگویم.باید صبر کنم تا مسیح خودش لب بگشاید.
بین او و آرش هرچه که گذشته،من حق را به مسیح میدهم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم:
#فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒
Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝