🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_پانزده
♡﷽♡
کلافه میگوید: حرف زدنش راحته آیه ...تو نمیدونے چه زجرے داره وقتے نتونی مادر بشے و همسرت همیشه حسرت بخوره...
_هنگامه به این فکر کن این خواست خداست! مقدر الهیه! امید داشته باش!! خودمونیم دیگه ما که بهتر این دکترا رو میشناسیم! اینا خدا هستن مگه؟
به خدا اون بخوادا همچین این دکترا رو سنگ رو یخ میکنه اون سرش نا پیدا اصلا میخواے چیکار؟ بیکارے ؟ بچه بیارے که آخرش یکے بشه مثل من و خودت؟(هرچند این حرف رو آیه فقط برای آروم کردن دوستش زد...)
میخندد : مرسے آیه مرسے که هستے... فقط واسم دعا کن
_دعا میکنم خواهرم تو هم شدے یکے از دغدغه هایم!! به جمع تو دلے هایم خوش آمدے
چشمکے میزنم و به لیوان چاے سرد شده ام اشاره میکنم و میگویم: من شانس ندارم هنگامه! یه چیز داغ خوردن بهم نیومده میشه برام عوضش کنے
چشمے میگوید و میرود تا برایم تازه دم بیاورد!
تازه دم بماند زندگے ات خواهرے!....
خوش طعم بماند زندگے ات
یک زندگے با طعم محبت خدا...
لیوان چایم را مے آورد و با احترام خاص و مضحکے تقدیمم میکند! خنده ام میگیرید دوباره سکوت میکند...چیزے به ذهنم میرسد!
با هیجان میگویم:راستے هنگامه یه چیزے بگم بهت؟
با اشتیاق نگاهم میکند که یعنے بگو...
لیوان را روی میز میگذارم و با هیجان تعریف میکنم : کوچیک تر که بودم همیشه از کارخونه کردن
مینالیدم! یه روزے با اینکه کلے خسته بودم مامان عمه کلے کار بهم سپرد... اونقدر غرغر کردم که آخرش کشوندتم یه کنار گفت بشین بزار یه راه بهت یاد بدم هنگامه دستمالو دوباره داد دستم
گفت چشماتو ببند و این میزو دوباره پاک کن! ولے با یه تفاوت فکر کن این میز خونت نیست...
اینجا "ضریح امام رضاست!"💛
دیدے؟ حالا خسته کننده نیست نه؟
حالا با لذت کاراتو انجام میدے نه؟
بہ قلم🖊
"
#نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃
@asheghaneh_halal
🎀🍃