عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_نود_وسه ♡﷽♡ _اولش کلی سرزنشم کرد که چرا زودتر نگفتم و این حرفا بعد دلای
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ _مهمون نمیخواید حاج خانم؟ در گشوده شد و پیرزن خوش سیرت و خوش صورت با لبخند به ابوذر گفت: خوش اومدی آقا ابوذر بفرمایید تو... یا الله یا الله گویان وارد خانه قدیمی و با صفای حاج رضا علی شد و گفت: استاد نیستند؟ _چرا پسرم تو اتاق خودشون دارن کتاب میخونن فکر کنم که صدای در رو نشنیدن... حاج رضا علی از سر و صداهای بیرون فهمید که مهمان دارند در حجره کوچکش در حیاط را باز کرد و با دیدن ابوذر لبخندی زد و گفت: سلام علیک ابوذر خان بفرمایید تو خوش اومدید ابوذر با لبخند او را در آغوش گرفت و شانه اش را بوسید... و با راهنمایی او به حجره با صفایش داخل شدند... روی قالی قدیمی اما خوش نقشه نشست و به در و دیوار ساده اما باصفای اتاقک مطالعه حاج رضا علی خیره شد و از دیدن این همه زیبایی غرق لذت شد... رضا علی با صدای بلند گفت: خانم بی زحمت یه دو تا چایی میتونید برای ما بیارید؟ صدای حاج خانم آمد که: چشم _چشمت بی بال خانم .. بعد آمد و نشست روبه روی ابوذر و گفت:خب چه عجب از این طرفا جاهل؟ ابوذر لبخندی زد و گفت: همینجوری دلم هواتونو کرده بود... در باز شد و حاج خانم با سینی چای در آستانه در ایستاد... حاج رضا علی از جای برخواست و سنی را از او گرفت و تشکر کرد... ابوذر با گفتن زحمت نکشید چای را برداشت و کنارش گذاشت... و حاج رضا علی پرسید: خب چه خبرا؟ خبرکه با اجازتونامشب میخوایم بریم خواستگاری... _خب الحمدالله.... ان شاءالله که هرچی خیره پیش بیاد... بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃