🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_شصت
♡﷽♡
آیه محکم خودش را بغل کرده بود و خیره به چراغانی شهر بود
خیلی وقت بود نیومده بودیم اینجاها
ابوذر او را در آغوش گرفت تا بیشتر از این نلرزد:بزرگ شدیم آخه آبجی بزرگه وقت همو نداریم...
_راستی راستی فردا میخوای دختر مردمو بد بخت کنی؟
شانه های ابوذر از خنده لرزید و آیه گفت:خیلی دوست دارم داداشی میدونستی؟
ابوذرنفسی کشید و گفت: آیه هیچ وقت هیچ کدوممون ...من،کمیل حتی اون جقله حس نکردیم
مامان تو رو به دنیا نیاورده و تو دختر مادرمون نیستی...یه تشکر بهت بدهکارم بابت تمام خواهری
هایی که در حقمون کردی.
_شعر نگو مومن
بعد برگشت سمت ابوذر و خیره به چشمهایش گفت:زهرا خیلی ظریفه ،خیلی حساسه...مثل
همیشه مرد باش داداشی.خیلی دوستت داره نمیدونم شاید بیشتر از من ولی عشق تو چشماش
غوغا میکنه!من از فردا قراره خواهر شوهر بشم...با خنده افزود:قراره آتیش بسوزونم!تو ولی یه
شوهر نمومنه باش واسه زن ناز نازیت
_چقدر این ننه بازی بهت میاد
آیه تنها میخندد...می اندیشد با تمام خستگی هایش چقدر نشاط دارد.چه چیزهای جدید میخواهد
شروع شود.چه رنگ قشنگی میخواهد به زندگی اش پاشیده شود! شاید هیچ کس نمیدانست ولی
خدا خوب میدانست آیه بعضی شبها دو رکعت نماز حاجت میخواند برای این حاجت که مردم دور
برش را دوست داشته باشد.که خوب باشد.که آیه باشد!
______________________
[از زبان آیہ]
نگاهی به دستان لرزان زهرا می اندازم و میگویم:کشتی خودتو از استرس عروس خانم!
لبخند مضطربی میزند و میگوید: تو که جای من نیستی آیه ...
ترانه گوشه لباسش را مرتب میکند و میگوید: از صبح تاحالا کم کم دو کیلو رو لاغر کرده!
بہ قلم🖊
"
#نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃
@asheghaneh_halal
🎀🍃