عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_هفتادو_نه ♡﷽♡ درد گرفته گلویم از بغض جان میکنم برای ادای واژه ها و
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ آرام زمزمه کرد:خوشحالی؟ خوشحال بودم؟ سهل و ممتنع میپرسید برادرهنرمندم. _الانو میگی؟ الانی رو که کنار داداش هنرمند و مطربم نسشتم و لرز و سرما افتاده به جونم ؟آره الان خوشحالم... لبخند میزند.کمرنگ و محو. نگاه میکند به چشمهایم و بی پرده میپرسد: میخوای باهاش بری؟ چشمهایم به قاعده ی یک دایره شیک و با پرگار کشیده ی تر و تمیز گرد میشود: چی؟ _________________________ [داناے ڪل] طاهره خانم مدام حرف میزد و امیر حیدر بی آنکه گوش دهد میشنید.فکرش مشغول بود. مشغول اتفاقات دیشب. یاد آیه و حالش افتاده بود و نمیدانست چرا تا این حد برایش عجیب بود ضعف آیه.دختری که تا بوده آیه بوده و آیه یعنی همیشه در موضع قدرت بودن! از همان بچگی! چه میشود که او آنطور ضعف نشان بدهد خیلی عجیب بود خیلی. صدای طاهره خانم را میشنود که میگوید: گوشت با منه حیدر؟ نگاهش میکند و با لبخند میگوید:جانم مامان جان حواسم نبودیه بار دیگه بفرمایید. طاهره خانم چشم غره ای میرود و میگوید: میگم بالاخره کارت چی شد؟ _پیگیرشم مامان داره جور میشه ان شاءالله . طاهره خانم گل از گلش میشکفد:واقعا؟ کجا ؟ _نیروگاه بوشهر. اخمهای طاهره خانم توی هم میرود:بوشهر؟ جا قحط بود؟ بری بوشهر؟ یعنی واسه یه آدم تحصیل کرده و خارج رفته تو این شهر درندشت یه کار پیدا نمیشه؟ حتما باید بری بوشهر؟ بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃