🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_شصت_وسه
بابک گفت:
-آفرین. خوشم میاد مثل مرد میای جلو و کم نمیاری
دوباره بازی شروع شد. بابک همان طور که پیپ می کشید با خوشحالی از گوشه میز، بازی را دنبال می کرد. آرش جلو بود و شروین گرچه تظاهر به خونسردی می کرد اما معلوم بود از این عقب ماندن عصبی شده. سعی می کرد ولی فایده نداشت.توپ های آرش تقریبا تمام شده بود ولی شروین هنوز سه تا از توپ هایش را داشت. با اشتباهی که کرد توپ آرش را داخل پاکت انداخت و باخت. آرش گفت:
- دیدی گفتم شانی بردی
شروین با چشمانی مالامال از خشم در چشمانش خیره شد.
-از کجا معلوم تو این دفعه شانی نبردی؟
بابک میانداری کرد.
-بسه دیگه . مثل بچه ها به هم نپرید. بازی برد و باخت داره
شروین پول را شمرد و روی میز گذاشت. بابک گفت:
-آرش نمی خوای ما رو مهمون کنی؟
آرش خنده ای مغرورانه دم گوش شروین کرد و رفت. شروین عصبانی کنار میز ایستاده بود. بابک که توتون پیپش را خالی می کرد دستی به شانه شروین زد.
-جدی نگیر. آرش زیادی مغروره اما منظوری نداره. وقت زیاده. اگه بخوای می تونی حالش رو بگیری. باید تمرین کنی
این را گفت و چشمکی به شروین زد.سعید که دلخور به نظر می رسید گفت:
- من گفتم شرط نبند
قبل از اینکه شروین حرفی بزند بابک جواب داد:
- الکی نترسونش. چیزی نشده که. اگه بخواد پیشرفت کنه باید جرأت داشته باشه. یه مرد هیچ وقت کم نمیاره
آرش با چند تا بطری نوشابه برگشت. بابک یکی از بطری ها را برداشت و گفت:
-بعدش من و شروین یه دست دوستانه بازی می کنیم
آخر بازی شروین داشت با پسرها حرف می زد، سعید و بابک هم با هم پچ پچ می کردند. بالاخره از هم جدا شدند.
-با بابک چی پچ پچ می کردی؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
••
@asheghaneh_halal ••
🍃🍒