عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدو_نود - جای منو انداختی تو آفتاب؟ - سلام علیکم شروین سری تکان داد.
🍃🍒 💚 - ها؟ شاهرخ به استکان اشاره کرد. شروین نیشخندی زد و دست کشید. شاهرخ لقمه اش را قورت داد پرسید: - امروز برنامت چیه؟ -ساعت 2 امتحان دارم - زودی بخورمی خوام بریم یه جائی - کجا؟ - فعلاً بخور. میرم لباس بپوشم چائی اش را سر کشید و رفت. شروین چند لقمه ای دهنش گذاشت. سفره را جمع کرد و کناری گذاشت. - هنوز نشستی که! سرش را از روی موبایل بلند کرد. با دیدن شاهرخ سری تکان داد و سوتی زد. یکدست سفید ! حتی بلوز ژیله اش هم سفید بود. - خوش تیپ کردی! شاهرخ همانطور که آستینش را بالا می زد بادی به غبغب انداخت و پشت چشم نازک کرد! جلوی آینه ایستاد، موهایش را شانه زد. یکی از ادکلن ها را برداشت و به لباسش زد. - پاشو بریم شروین موبایل را توی جیبش گذاشت و بلند شد... شاهرخ آدرس می داد و شروین می رفت. - همین جا، نگهدار شروین نگاهی به سر در بیمارستان انداخت و با تعجب پرسید: - بیمارستان؟ برا دکتر اومدن تیپ زدی؟ - مردم که نباید واسه دیدن ما کفاره بدن! - ولی الان وقت ملاقات نیست شاهرخ کیفش را که برخلاف همیشه کولی بود برداشت، پیاده شد و گفت: -چقدر ایراد می گیری! بعد جلو افتاد و شروین به دنبالش. بعد از اینکه توی یکی دوتا از اتاق ها سرک می کشید رفت دم اطلاعات سرش را پائین آورد و گفت: -سلام، خسته نباشید بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒