عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_بیست_و_هشت طلبکارا گرفتنش و یک بلایی به سرش آوردن ... خدایا ...
💐•• 💚 قبل از اینکه فاطمه بتونه حرفی بزنه سها پرید وسط و گفت: یعنی چی به کسی چیزی نگه؟! اولا خودم دیروز اومدم اینجا و دیدم یه سری از وسایل توی کارتونه و فهمیدم خبریه، دوما خیلی بی شعوری که میخواستی به من چیزی نگی، مگه من خواهرت نیستم. سهیل کلاهش رو از سرش در آورد و گفت: تو که همه جا جار نزدی؟ -نه، حتی به کامران هم نگفتم، یعنی فاطمه نذاشت... سهیل کجا می خواین برین؟ بدون خبر؟ ... سهیل بدون اینکه جوابی بده گوشی موبایلش رو گرفت و مشغول صحبت شد:کجایی؟ کی میرسی؟ ...- -باشه، تا دو ساعت دیگه منتظرتم ها، دو تا کارگر هم با خودت بیار ...- -آره همون آدرسی که بهت گفتم فاطمه که فهمیده بود سهیل خیلی عصبانیه به سمت آشپزخونه رفت و با دو تا استکانی که هنوز جمع نکرده بود برای سهیل یک استکان چایی ریخت و پیشش گذاشت. تلفن سهیل که تموم شد بدون توجه به چایی و فاطمه که رو به روش نشسته بود رو کرد و به سها و گفت: بچه ها کجان؟ این بار قبل از اینکه سها جواب بده فاطمه پرید وسط و گفت: من اینجا نشستم لازم نیست از سها بپرسی... خونه مامان باباتن سهیل اخمی کرد و گفت: سها همین الان میری میاریشون... به مامان و بابا هم در مورد رفتن ما چیزی نمیگی... بعد هم به سمت دستشویی رفت. فاطمه رو کرد به سها و گفت: زودتر برو سها جون، این خیلی عصبانیه... سها هم در حالی که به سمت لباسهاش میرفت با صدای بلند چند تا فحش آبدار نثار سهیل کرد و از خونه خارج شد... ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••