عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_بیست‌و‌نهم ] بعد تشکری که به زور راهی زبانم
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] برای خرید با ماشین خودم راهی شهر شدم ، این چند روز مادر و پدرم مهمانم بودند و فرصتی نبود برای خرید. دلم برایشان تنگ شده بود ، برای گاهی سخت گیر شدنشان ، برای سخنرانی های خانگی مادر که دیگر دوستشان نداشتم اما انقدر تکرار شده بودند که از بر شان بودم ، حتی برای تنهایی های همیشگیم! بعد خریدن نفسی از سر آسودگی کشیدم، یکی از کار هایی که به من آرامش می داد و حالم را خوب می کرد چیزی بود که نامش را خرید درمانی گذاشته بودم ، حالا این خرید، لباس بود یا حتی جوراب ،فرقی نمی کرد ، اصلش همان خریدن و گشتن پاساژ ها بود! در راه برگشت گل بی بی معروف روستا را دیدم ، یک پیر زن دوست داشتنی که همسایه ام بود ، اصولا با آدم پیر رابطه ایجاد نمی کردم اما این پیر زن عین مادربزرگ خدا بیامرزم بود و برای همین عجیب دوستش داشتم و عجیب تر اینکه یکی از افرادی که از طرفداران نواب بود همین گل بی بی بود ، ماشین را متوقف کردم ، تا او هم سوار شود و با آن زانو هایش این راه را طی نکند ، البته خودم هم تعجب کردم از این دلسوزی ام! _ خدا خیرت بده کیجا ! لبخندی رو لبم نشست ، دعا کن شاید دعا های تو اثر کند! بعد هم انقدر تعارفم کرد تا ناهار را کنارش بمانم ، اینجا تنها بود و یکدانه دخترش در تهران دانشجو بود . بعد ناهار هم خودش سر صحبت را باز کرد ، کاش می فهمید من هم صحبت خوبی برایش نیستم ! و همچنین اصلااا دوست ندارم راجب نواب بدانم ! جالب اینجا بود که کلی وصف نواب را گفت اما نام کوچکش را به زبان نیاورد! : راستی ریحانه ، خواهر یا برادر داری؟ لبخندی تلخ روی صورتم جا خوش کرد ، چیزی که همیشه آرزویش را داشتم ! : نه ! خودش را جلو کشید و گونه ام را نوازش داد : ای جان من! چه بغض هم میکنه !! فاطمه من قراره تا آخر فروردین بمونه ، اونم میشه خواهر تو خندیدم به این مهربانی های ساده اش : فکر نکنم خواهر خوبی باشم براش ! اخم دل نشینی چهره اش را پوشاند : این چه حرفیه ، به مامانت اینا هم سلام برسون ، بعد هم حتما بیایین پیشم هااا چشمی گفتم و بعد کمی حرف زدن راجب فاطمه اش، راهی خانه شدم،نمیدانم چرا بر خلاف تصورم اصلا خسته کننده نبود هم صحبتی با گل بی بی ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal