عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_شصت‌وششم ] یک لحظه احساس کردم قلبم نزد! سر
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] چشمانم را آرام گشودم ، ریحانه صدا زدن مادرم باعث شد به طرفش برگردم : مامان ساعت چنده ؟! دستم را سفت گرفت : دو نصفه شبه ، الانم تکون نخور سرم از دستت در میاد. روی نگاه کردن به چشمانش را نداشتم ، چه کرده بودم من ؟! چشمانم را روی هم گذاشتم و بعد قطرات اشک همچو رودی روی گونه هایم جاری شدند ! دکتر شیفت که بالا سرم آمد ، تعجب کردم از دیدنش: ریحانه جان اینجا چیکار میکنی ؟! مادرم نگاه متعجبی حواله ام کرد ، به سختی از روی تخت بلند شدم ، تمام بدنم بی حس بود.: ایشون همون خانم دکتری هستن که می گفتم به روستا اومده بودند. مادرم احوال پرسی کرد ، معلوم بود فقط حفظ ظاهر می کند . بعد هم سوار ماشین شدیم و مادرم با ایما و اشاره به پدرم گفت که صحبت کردنمان موکول شود به فردا! تمام شب را تا صبح خواب به چشمانم نیامد ، از همان چیزی که می ترسیدم به سرم آمد و این وسط غرور لگد مال شده ام به دردم اضافه شده بود ، به تلافی سیلی و حرف هایی که زده بودم جلو آمده بود ، بعد که من خیلی راحت پیشنهاد ازدواجش را قبول کرده بودم سعی کرده بود وابسته ام کند،وابسته تر از قبل ! بعد هم بحث مهاجرت را پیش کشیده بود که قضیه سریع تر تمام شود،هر چند مخالفت مادرش کار را برایش راحت تر کرد،وقتی دید مادرش شروع کرده بحث را او هم خاتمه اش داد! آن عکس های لعنتی اصلا بخورد فرق سرم ، جواب مادر و پدرم را می خواستم چه بدهم ؟! صدای آرام مادرم که در حال صحبت با پدرم بود را شنیدم : این بود خانواده با اصالتی که می گفتی؟! ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ _ریحانه جواب منو بده ؟! ربط تو و این پسره چی بوده ؟! با صدای بلند پدر همیشه آرامم ،دستانم مشت شد ، آن نیمه همیشه حاضر جوابم کجا رفته بود ؟! کجا رفته بود آن ریحانه ای که به راحتی می گفت دوستی معمولی است دیگر جرم که نیست ! مادرم او را به آرامش دعوت کرد اما می دانستم خودش شبیه انبار باروت است : بیا بشین روی مبل قدم ها را به سختی برداشتم ، هنوز هم ضعف دیشب ماندگار بود ! همراه پدرم روی مبل روبرویی نشستند : الان بگو چه خبر بوده که ما خبر نداشتیم ؟! لبم را به دندان گرفتم و سرم به زیر افتاد ، برای اولین بار در عمرم شرمنده بودم و می دانستم که کارم درست نبود! کاش دیشب خود سعید تمام ماجرا را خودش گفته بود ، آن وقت من راحت تر بودم ، توان بیانش را در خودم نمی دیدم. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal