عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_دویست‌وبیست‌و‌چهارم اما این تاثیر منجر به کنش نشد چون کت
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• ژانت اخم کمرنگی کرد: من دینم رو کنار نگذاشتم اسلام که منکر مسیح و مریم نیست خیلی هم بهشون احترام میگذاره من چیزی رو از دست ندادم بلکه چیزهای جدیدی به دست آوردم چادر دوخته شده رو تن کرد: بهم میاد؟ نگاهی به چهره ی آرومش میون پارچه ی یکدست سفید چادر انداختم: خیلی خندید: ممنون حالا بخونیم؟ سر تکون دادم: بخونیم نماز که تمام شد کتایون توی اتاق نبود خواستم صداش کنم که دست ژانت حلقه شد روی دستم: میگم من یکم استرس دارم یه چیزی بگو که آرومم کنه! _چی بگم؟ اصلا چرا استرس داری؟! _خب فردا باید برم سرکار اولین روز کاری با حجاب اصلا نمیدونم چه برخوردی باهام میکنن _اگر خیلی سختته میتونی تقیه کنی یعنی به کسی نگی مسلمان شدی و با همون شال و کلاهت حجاب بذاری لبخند زد و سر تکون داد: نه نه من میخوام همه بدونن مسلمان شدم! از چیزی نمیترسم فقط خواستم یه چیزی بگی که آرومم کنه با لبخند میون دو ابروش رو بوسیدم خوب میفهمیدم چه حالی داره طول میکشه تا مثل من پوست کلفت کنه و بی توجه به برخورد دیگران روشش رو زندگی کنه پیشونیش رو با انگشت شستم نوازش دادم: میدونم که خیلی سخته ولی یادت نره آدما تا کار سخت نکنن، آدم نمیشن یادت نره الگوها سخت ترین کارها رو انجام دادن که این سختی ها مقابلش هیچه! اگر به اینکه داری به الگوهات نزدیک میشی فکر کنی از سختی هات هم لذت میبری قسمت اول رمان ضحی👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/71020 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•