•𓆩⚜𓆪•
.
.
••
#عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_هفتادوپنجم
محمد علی قبل از این که از مطبخ بیرون برود پرسید:
آبجی احمد هم رفته مسجد؟
شانه بالا انداختم و گفتم:
نمی دونم.
محمد علی سر تکان داد و گفت:
خیلی خوب خودم میرم پیداش می کنم.
عجیب بود که بعد این همه مدت محمد علی در مورد احمد از من سوال می پرسید.
از قبل عقدم تا به امروز حتی اسمش را هم از دهان محمد علی نشنیده بودم چه برسد که دنبالش بگردد و کارش داشته باشد.
به یک باره با او خوب شده بود و با ازدواج من و او کنار آمده بود؟
به نظرم مشکوک می آمد اما چیزی به روی خودم نیاوردم.
رو به مادر پرسید:
با من کار نداری؟ چیزی لازم نداری از بیرون برات بگیرم؟
مادر زیر لب برایش لاحول و لا قوة الا بالله خواند و گفت:
نه پسرم برو خدا به همرات.
محمد علی خداحافظی کرد و رفت.
مادر یکی از جعبه های شیرینی را آورد و روبرویم نشست.
در حالی که چای می ریخت پرسید:
محمد علی چی میگه؛
وقتی ما نبودیم از چیزی ناراحت بودی؟
از سوال مادر جا خوردم.
تکه شیرینی درون دهانم را فرو بردم و گفتم:
نه ناراحت نبودم.
فقط یکم دوری دلتنگم کرده بود.
آخه هیچ وقت خونه این قدر خالی و سوت و کور نبود.
خیلی روزا از صبح تا شب تنها بودم.
آقاجان هم نمی ذاشت با حمیده بیام دیدن راضیه.
همه این ها یکم دلگیرم کرده بود.
مادر چای نوشید و گفت:
دیگه باید کم کم به دوری و ندیدن ما عادت کنی.
چند وقت دیگه ان شاء الله میری خونه خودت دیگه هر روز که نمی تونی بیای اینجا.
نهایت هفته ای یکی دو بار بتونی بیای سر بزنی.
_چه سخته این جوری.
فکر کنم دلم از غصه بترکه.
_خدا نکنه دختر. اولش سخته ولی کم کم سرت گرم کار خونه میشه عادت می کنی.
_حالا که هنوز صحبتی نشده و منم دور نشدم پس لازم نیست عادت بکنم.
مادر گفت:
دیشب یه چیزایی به مادر شوهرت گفتم.
به حاجی هم گفتم به حاج علی شون 😁 بگه اگه زحمتی نیست دوشنبه شب بیان این جا صحبت کنیم و قرار عروسی رو بذاریم.
ناخودآگاه از رویای شیرین آغاز زندگی من و احمد لبخند به روی لبم آمد.
مادر لب گزید و استغفرالله گفت و رو به من گفت:
دم خروستو باور کنم یا قسم حضرت عباست رو؟
مثل این که خیلی خوشحال میشی زود از پیش ما بری؟
با خجالت سر به زیر انداختم و گفتم:
نه مادرجان این چه حرفیه.
کجا برم از این جا بهتر؟
مادر گفت:
باشه مادر جان باور کردم لازم نیست سرخ و سفید بشی.
خوبه که ذوق عروسیت رو داری.
نظر منو بخوای خونه شوهر خیلی بهتر از خونه پدر مادره.
هر کی غیر اینو بگه یا دروغ میگه یا خوشبخت نیست.
.
.
•🖌• بہقلم:
#ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•