عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست‌وچهل دست خودم نبود که سوال کردم: آب از
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• _الانش هم با هم خوشیم. نیستیم؟ احمد چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت: نه مثل قبل ... قبلنا بیشتر با هم وقت می گذروندیم. بیشتر با هم بودیم. بیشتر حرف می زدیم ... قبلنا بیشتر دلبری می کردی. روسری ام را از سرم در آوردم و دستی در موهایم کشیدم. احمد با عشق خیره نگاهم کرد که گفتم: شرایطمون یکم با قبل فرق کرده قبلنا وقت خودت آزادتر بود، کارت سبک تر بود، از خستگی هلاک نبودی منم حالم خوب بود غرغرام کمتر بود. احمد خندید و گفت: غرغرات هم قشنگه در حالی که برایش لقمه می گرفتم لبخند زدم و گفتم: از غرغرام تعریف کنی فکر می کنم خوشت میاد اون وقت همش سرت غر می زنم لقمه را به دست احمد دادم و گفتم: امشب خیلی اذیتت کردم خودم می دونم و عذاب وجدان دارم خسته بودی به خاطر من از کت و کول افتادی احمد لبخند زد و گفت: اذیت نشدم عروسکم. من هر کار برای تو بکنم وظیفمه. احمد الهی شکر گفت و از کنار سفره عقب رفت. از من تشکر کرد که گفتم: چیزی نخوردی که. کنار سفره دراز کشید و گفت: اون قدر خوابم میاد حال غذا خوردن هم ندارم. سفره را جمع کردم و ظرف ها را برداشتم که احمد گفت: ظرفا رو بذار توی طاق صبح بشور الان نمیخواد بری بیرون بی حرف اطاعت کردم و دور و بر اتاق را کمی جمع و جور کردم. احمد رختخواب پهن کرد و روی تشک دراز کشید.. فضای اتاق به شدت گرم شده بود و دم داشت. چراغ را خاموش کردم، کنار احمد دراز کشیدم و سرم را روی بازویش گذاشتم. از سوراخ روی سقف گنبدی به بیرون خیره شدم. _احمد جان ... به سمتم چرخید و دستش را روی پشتم انداخت و گفت: جانم ... آن قدر خسته بود که صدایش خمار و کشدار بود و نای باز کردن چشم هایش را نداشت. خودم را به او نزدیک تر کردم و آهسته گفتم: میگم ... من همه طلاهامو آوردم. یک چشمش را باز کرد و خواب آلود پرسبد: طلاهاتو چرا آوردی؟ _محمد علی گفت بیارم گفت شاید لازم بشه. احمد چیزی نگفت که گفتم: میگم اگه خرج ساخت مستراح و اتاق زیاد میشه روی طلاها حساب کن. احمد انگشتش را روی لبم گذاشت و گفت: لازم نیست. ممنون _بالاخره بنایی خرج داره احمد در حالی که موهایم را نوازش می کرد گفت: عزیز دلم می دونم این اتاق کوچیکه گرمه، اذیتی و چه قدر تحمل شرایط برات سخته ولی موقتیه این جا ملک شخصی مونم نیست راحت بشه توش تصرف کنیم دست ببریم. به شما گفتم اگه آقا غلام اجازه بدن مستراح می سازیم اگه اجازه ندن نمی سازیم ممکنه ما یکی دوهفته مجبور باشیم این جا باشبم ممکن هم هست یکی دو سال یا بیشتر طول بکشه خمیازه ای کشید و گفت: تا چیزی معلوم نشه نمیشه کاری کرد اومدیم طلای تو رو دادیم اتاق ساختیم فرداش قرار شد بریم اون وقت چی؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•