•𓆩⚜𓆪•
.
.
••
#عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_دویستوچهلونهم
در حالی که در چند ثانیه کوتاه هزاران علت خطرناک و بد به ذهنم خطور کرد احمد در حالی که با موی گیس شده ام بازی می کرد گفت:
بیرون هوا گرمه، آفتاب هم داغه
دلم نمیخواد بری زیر آفتاب، آفتاب سوخته بشی
دست خودم نبود که از حرف احمد بلند به خنده افتادم و گفتم:
فکر کردم یه علت خطرناکی الان میخوای بگی که میگی نرم بیرون
احمد در حالی که گیسم را باز می کرد و گفت:
علتش خطر نیست
علتش دل خودمه که دوست داره همیشه ترگل ورگل بمونی
_حالا یکم آفتاب سوختگی که اشکال نداره
باور کن ظهر ها این اتاق این قدر گرم میشه انگار وسط کوره نشستی
اصلا برام قابل تحمل نیست تو اتاق بمونم
واسه همین معمولا میرم تا دم عصر یا زیر درخت میشینم یا میرم کنار جوی آب قدم می زنم
احمد سر تکان داد و گفت:
آره این جا خیلی گرمه
منم اون یه هفته که این جا خوابیده بودم تا زخمم خوب بشه سر پا بشم از گرما هلاک می شدم
به صورت احمد دست کشیدم و. با بغض گفتم:
این قدر دلم می سوزه اون روزا کنارت نبودم و تو با درد و مریضی تنها بودی
کسی نبود مراقبت باشه به دادت برسه
احمد انگشتانش را میان انگشتانم فرو برد و دستم را فشرد و گفت:
قربون دلت برم خانمم
ولی اونقدرام تنها نبودم
شیخ حسین پیشم بود، آقا غلام بهم سر می زد اهالی هم هوام رو داشتن
هر چند هیچ کس مثل زن و .... خانواده دلسوز آدم نیست ولی برام کم نذاشتن
خدا خیرشون بده
آه کشید و گفت:
بندگان خدا خیلی هوام رو داشتن
ولی دروغ چرا
تو اون روزا دلم میخواست تو کنارم باشی
صدایش بغض داشت:
دلم می خواست مادرم باشه .حاج بابام باشه .... داداشام خواهرام ....
آه کشید و گفت:
دلم می خواست همه دورم باشن. دلم خیلی برای همه تنگ شده بود.
اون قدر این که پیش تون نبوم اذیتم می کرد که درد و مرضم یادم رفته بود.
اگه نمیومدی این تنهایی و این دلتنگی خفه ام می کرد
دستم را فشرد و گفت:
الان که تو کنارمی دلم گرمه
فقط کاش بشه زودتر برم دستبوسی مادر و بابام.
لبخند زدم و گفتم:
ان شاء الله به زودی میریم
برای این که حال و هوایش را عوض کنم گفتم:
البته الانم فکر نکنم اگه بری مشکلی برات پیش بیاد
احمد با تعجب سر تکان داد و پرسید:
چرا؟
با خنده گفتم:
آخه مامورا دنبال یه احمد آقای سرخ و سفید و صورت سه تیغه و خوش پوش و خوش تیپن
اگه ببیننت عمرا بشناسنت و بفهمن تو همون احمدی هستی که دنبالشن
احمد خندید و گفت:
الان داری غیر مستقیم میگی خیلی بی ریخت شدم؟
سرم را روی پهلویش گذاشتم، دراز کشیدم و گفتم:
نه آقا این چه حرفیه؟
بی ریخت نشدی فقط خیلی عوض شدی
حسابی آفتاب سوخته شدی و رنگ پوستت تیره شده
این ریش پر و این لباسات هم هیچ شباهتی به احمد آقای سابق نداره
احمد کت و شلواری کجا و احمد حالا کجا
_اقتضای زندگی تو روستا همینه
با کت و شلوار که نمیشه برم سر زمین
این لباسا مناسب روستاست و با افتخار می پوشم شون
مکثی کرد و بعد پرسید:
از سر و وضع ظاهریم خوشت نمیاد؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم:
#ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•