•𓆩⚜𓆪• . . •• •• دختری که پشت میز نشسته، بلند میشود: بله خیلی خوش اومدین، بفرمایید بشینید خواهش میکنم. کنار بابا مینشینم، دختر وضع ظاهری خوبی ندارد، مانتو تنگ سرخ به تن کرده و آرایش غلیظش چشم را میزند. با لبخند چندش آوری میگوید: اصلا بهتون نمیاد دختر کنکوری داشته باشین. بابا جوابش را نمی دهد، دختر بی توجه به طرف من برمیگردد: چه رشته ای عزیزم؟ نگاهم را از خط چشم کلفتش میگیرم:انسانی ابروهایش را بالا می دهد:یه خرده دیر اومدین البته، ولی جای نگرانی نیست، خب کدوم کلاسا؟ قبل من، بابا جواب می دهد:همه‌ی کلاسا میگویم:نه بابا، من فقط کلاس ریاضی و عربی لازم دارم. بابا میگوید:مطمئنی؟ :_بلـه (به طرف دختر برمیگردم) فقط ریاضی و عربی. دختر خودکارش را برمیدارد:عربی دو سه جلسه تشکیل شده ها،ولی ریاضی احتمالا از هفته ی بعد. بابا میگوید: ایرادی نداره. :_عزیزم اسمت چیه؟ :_نیکی نیایش لطفا این فرم رو پر کنید، راستی نیم ساعت بعد کلاس عربی هست، شنبه ها و سه شنبه ها ۲:۳۰ تا ۴:۳۰ بابا مشغول پرکردن فرم میشود: اگه نتونم بیام دنبالت، اشرفی رو میفرستم. :_ممنون سر تکان می دهد؛ فرم را امضا میکند و کارت اعتباری اش را درمیآورد. دختر چاپلوسی میکند: ممنون از حسن انتخابتون بابا نگاهم میکند: پول داری؟ :_بله بابا :_یه چیزی بخر،بخور ذوق میکنم از این محبت غیر مترقبه :ممنون بابا دلم برای خودم میسوزد... :_کاری نداری؟ :_نه،بازم ممنون. خداحافظ بابا میرود، دختر نگاهم میکند: برو کلاس سه بشین، الان همکلاسی‌هاتم میان. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•