•𓆩💞𓆪•
.
.
••
#عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوپنجاهویک
کاش...
*
روسری را با حرص از سرم میکشم. خودم را روی تخت میاندازم و گریه میکنم.
به حال خودم
میدانستم جواب،دلخواه من نیست،اما اصرار کردم...
دل بستم به ضرب المثلی که....
من اخلاق پدر و مادرم را میدانستم
من نباید اصرار میکردم... نباید سیاوش را هم امیدوار میکردم...
حس تلخ عذاب وجدان،قطره قطره چشمانم را میسوزاند..
جمله ی آخرش،می ترساندم
(راضی شون میکنم)....
دلم نمیخواهد تلاش بیهوده کند،نمی خواهم امید ببندد به در این خانه...
نباید بیشتر از این اجازه بدهم تحقیر شود،این، دندان لق را باید دور بیندازم...
باید بشکنم دلم را تا غرور او نشکند...
سرم را بین دستانم میگیرم و فشار میدهم. سردرد امانم را بریده.
چند ساعت است همینطور نشسته ام؟ نمی دانم...
کاش میشد از آشپزخانه مُسکن یا خواب آور میآوردم،اما پای رفتن را هم ندارم.
صدای لرزش موبایل روی میز چوبی،باعث میشود سرم را بلند کنم.
اشک هایم را پاک میکنم و نگاهی به ساعت مچیام و عقربه های شبرنگش میاندازم .
سه و بیست دقیقه ی بامداد...
به طرف موبایل کشیده میشوم،گوشی را برمیدارم..
عمووحید است...
دکمه ی سبز اتصال را فشار میدهم و موبایل را کنار صورتم میگیرم.
روی تخت دراز میکشم و تا حدامکان،سعی میکنم لرزش صدایم به چشم نیاید.
:_الـــ...ــــو
+:الو نیکی..کجایین پس شماها؟؟
بغضم را قورت میدهم تا با غصه هایم درون اسید معدهام حل شود.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم:
#فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•