عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدوهفتادوپنج میخواهم نترسم اما نمیشود.... میخواهم محکم
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . نماز صبحم قضا شد... باورم نمیشود.. در این سه سال و اندی،مراقب نمازهای پنج گانه ام بوده ام.. حالا به همین راحتی،نماز صبحم قضا شد... ذهنم به سمت مسیح پرواز میکند.. بلند میشوم و دستی به لباس هایم میکشم.. به امید اینکه مسیح قبل از بیدارشدن من، برگشته باشد، به طرف اتاق ها میروم. در اتاق مشترک، درست مثل دیشب نیمه باز است.. نمیدانم چرا، اما آهی میکشم، نگاهم را از در و قفل نصفه اش میگیرم و جلوی اتاق مسیح میایستم. در بسته است.. نگاهی به اطراف میاندازم.. برای کاری که قصد کرده ام، مردّدم.. گوشم را روی در میگذارم،هیچ صدایی به گوش نمیرسد.. آرام صدایش میزنم:پسرعمو؟ جوابم را سکو ِت مضحک خانه میدهد.. آرام،چند تقه روی در میزنم.. خبری نیست... دوست دارم وارد اتاقش شوم. باز هم اطراف را با نگاهم میکاوم. انگار میترسم کسی اینجا باشد. دست میبرم و یکباره دستگیره را پایین میکشم. خبری نیست، اتاقش خالی از سکنه است. یأس، همه ی وجودم را در بر میگیرد. چشم میچرخانم و نگاهم روی پیراهن کرمش که روی تخت افتاده خشک میشود .. میخواهم وارد اتاق شوم که باز هم صدای موبایلم میآید. در را میبندم و با عجله به طرف سالن میروم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝