💌
⏝
֢ ֢
#عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوهشتادوپنج
این چند وقت،به شدت از قلبم فرمان برده...
این مسیح را دوست ندارم،من همان شخصیت مغرور کم حرفم را دوست دارم...
حرف نمیزنم.
بدون فکر،فقط مشغول خوردن میشوم.
باید دهانم را مشغول کنم.
دندان هایم باید مشغول جویدن باشد،تا حرفِ نامربوطی نزنم..تا لغات، بیمهابا، ضعف مسیح را
به برادرش نشان دهند..من حتی فکرش را هم نمیکردم اینقدر ضعیف باشم..
مانی بدون اینکه سربلند کند، بدون اینکه نگاهم کند....تنها چند کلمه میگوید:نیکی واسه نهار
منتظرت بود..
دستم روی هوا، میان بشقاب و دهانم خشک میشود، دهانم نیمه باز میماند و با چشمانی
گردشده به مانی نگاه میکنم.
حس میکنم کاسه ی سرم میترکد..
تمام تلاشم را کرده ام...
تمام دیشب را راه رفته ام...
پاکت سیگارم تمام شده،تا اسمش را از ذهنم پاک کنم...
حتی نمیخواهم به یاد بیاورم آن همه دستپاچگی را...
آن همه وابستگی بیجا و بیجهت را...
امان از این دیوانگی...
حالا با این یک جمله،کل آن دوهفته ای که کنارش نفس کشیدم،کنارش راه رفتم،کنارش غذا
خوردم....
ِصورتش برابر چشمانم جان میگیرد
تمام شرم بچگانه اش، گونه های اناری اش و مهتاب ....
نه مسیح.... تو ضعیف تر از این حرف هایی...
خیال خامت این بود که با یک شب در سوز سرمای اسفند تا صبح خیابان ها را گز کردن،با یک
شب کنارش نبودن،با ندیدنش...
تنها با همین یک شب ميتوانی؟؟
عجب کابوسِ محالی ....
دستم را پایین میآورم،لب هایم را روی هم فشار می دهم و آب دهانم را میبلعم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم:
#فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒
Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝