💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . کلمات بدون اینکه فرصت اداشدن پیدا کنند تا پشت دهانم میآیند و برمیگردند. مثل ماهی،لبهایم را بین تردید برای گفتن و نگفتن باز و بسته میکنم. :_چیزی میخوری برات بیارم؟ عاقبت،طلسم سکوت را میشکنم. خودم هم جا میخورم. بی‌اختیار و ناخودآگاه، فعلها و ضمایرم را در باب مفردِمخاطب بیان میکنم. شاید در دلم،"پسرعمو" ؛ "مسیح" شده و عقلم هنوز بیخبر است... نمیخواهم فعلا ذهنم جز نگرانی مانی،درگیر چیز دیگری باشد. در پی جمله‌ی سوالی‌ام،مسیح چشمانش را آرام باز میکند. خستگی از نفسهای نامرتبش هم پیداست. نگاهم میکند. +:نه،میل ندارم... ساعت چنده؟ آرام میگویم :_یه ربع به ده... لب میزند +:شام خوردی؟ با صداقت میگویم :_نه..منم میل نداشتم... حس میکنم قصد کرده، استراحت کند. میخواهم بلند شوم که میگوید +:بمون نیکی... :_آخه شما خسته‌ای باز هم چالش ضمایر مفرد و جمع... +:بمون دلم ضعف میرود از غربت صدایش . لحن دستوری کلامش،خارج از هرگونه تکلفی،عاجزانه است... سرجایم مینشینم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝