💌
⏝
֢ ֢
#عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوپنجاهوسه
هرچه بود داروی مسکنی بود بر زخمهای کهنهی خانوادگی.
همین دیشب که تلفنی با عمووحید حرف میزدم، میگفت حال پدربزرگ بهتر است و از دیدن
عکسهای عروسی ما،که بابا و عمومحمود کنار هم ایستادهاند، احساس خوشبختی کرده و به
زعم خودش،با خیال راحت میتواند دست و دل از دنیا بشوید.
عمو که اینها را میگفت،بغض مردانهاش را پشت کلمات پنهان میکرد.
اما من متوجه بودم،شرایط سخت عمو را..
مسیح دستش را جلوی صورتم تکان میدهد
+:کجایی؟؟
سرمـ را بالا میآورم.
:_هوم؟ هیچجا،هیچجا...یعنی همینجا..چی میگفتن حالا ؟
+:میگف خیلی وقته از ثبت نامت میگذره،اگه نمیخوای باید کلاسارو کنسل کنی.
سرم را پایین میاندازم.
مسیح با طمأنینه صدایم میزند
+:نیکـــی؟
لحن آرامش،آب میشود بر آتش قلبمـ.
فکر نمیکردم روزی یادآوری خاطرات گذشته ایتقدر سخت باشد.
این چند ماه اخیر که آنقدر برایم پر از دردسر بود که به گمانم به اندازهی ده سال گذشته است.
سرم را بلند میکنم و به مردمکهای براقش خیره میشوم.
:+غذاتو بخور
آرامِش کلامش،به یکباره همهی وجودم را فرا میگیرد.
به همین سادگی با شنیدن صدایش،فارغ از رنجهای گذشته و نگرانیهای آینده...
مشغول خوردن میشوم.
صدای مسیح باعث میشود سرم را بلند کنم.
+:کی ثبتنام کردی؟
:_آذر ماه
+:پس چرا نرفتی؟
:_راستش من لازم نمیدونم یاد گرفتن رانندگی رو..بابام خیلی اصرار داشتن،میخواستن من
مشغول بشم،یعنی سرم شلوغ بشه خودشون هم ثبتنام کردن.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم:
#فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒
Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝