#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_سیصد_نهم🎬:
فرعون رو به کاهن با حالت تمسخر گفت: عجب فکر بکری کردید کاهن! و بعد دستش را محکم روی دسته ی تخت زد و با صدای بلند فریاد کشید: فکر می کنی این نقشه فقط به ذهن تو رسیده؟! این حرفی ست که به ذهن هر کودکی در مصر هم می آید، آیا تو در جامعه ی مصر زندگی نکرده اید؟! آیا تازه وارد مصر شدی و از وضعیت بنی اسرائیل خبری نداری؟! پیشنهاد می کنم به تک تک خانه های بنی اسرائیل سر بزنید و خواهی دید در هر خانواده حداقل یک موسی و یک عمران وجود دارد، آیا نمی دانی که بنی اسرائیل سالهاست می دانند که نام منجیشان موسی بن عمران است و برای اینکه منجی از خاندان آنها باشد تمام خانواده ها به امید اینکه این سعادت نصیبشان بشود در خانواده هاشان موسی و عمران دارند و اگر افردای که به این نام ها هستند قیام کنند، لشکری عظیم خواهند بود، برو کاهن...برو به کار خود برس و در این امور دخالت نکن.
کاهن که به واقعیت حرفهای فرعون واقف بود، همانطور که تعظیم می کرد از او عذرخواهی نمود و از قصر بیرون رفت و براستی که مصر پر بود از مردان و کودکانی به اسم موسی و عمران...
خبر امان دادن به زنان باردار و نوزادان پسر در بنی اسرائیل دهان به دهان و گوش به گوش در شهرهای مصر چرخید و زنان بنی اسرائیل خوشحال از اینکه لااقل امسال پسرانشان از کشته شدن در امان هستند، این خبر را به یکدیگر می رسانند و سرانجام این خبر مسرت بخش به یوکابد همسر عمران که ماه آخر بارداری اش را میگذراند و تا به حال بر نوزاد متولد نشده اش عزاداری کرده بود چون می دانست اگر به دنیا بیاید کشته میشود، رسید.
یوکابد با شنیدن این خبر از خوشحالی، هیجانی شدید بر بدنش افتاد و درست در همان روزی که اعلام شد نوزادان پسر بنی اسرائیل جانشان در امان است، درد زایمان به سراغش آمد.
یوکابد، که برخلاف بعضی از زنان بنی اسراییل که به انحراف رفته بودند و عفت و حیای خود را با کیسه ای زر به مصریان فروخته بودند، زنی پاکدامن بود، زنی که اجازه نداده بود هوای نفس و دنیا طلبی بر او اثر گذارد و زمانی که بی عفتی در بنی اسرائیل مرسوم بود، او خود را حفظ کرده بود و در جاده ی حیا و عفاف قدم میزد، اینک آهنگ تولد نوزادش به گوشش می رسید، نوزادی که در تقدیرش نوشته شده بود زنده بماند و در زمان مقرر به فریاد بنی اسراییل برسد.
درد هر لحظه شدیدتر می شد، حالا دیگر قابله ی مصری در پشت در منتظر تولد نوزادش نبود، پس یوکابد با خیال راحت دردها را تحمل می کرد و چند تن از زنان قوم و خویش یوکابد در کنارش بودند تا در زایمان طفلش کمکش کنند و درست بعد از شبی سخت و دردهایی جانکاه، درست زمانی که اشعه های خورشید بر تن بی جان زمین جان میداد، صدای گریه ی نوزاد در خانه ی عمران و یوکابد پیچید و قابله ی بنی اسرائیلی خبر داد که نوزاد، پسر است.
عمران که مردی مومن و خدا ترس بود و البته مثل مردان دیگر بنی اسرائیل به کارهای غلامی مشغول نبود و بیشتر کار فرهنگی می کرد، از داشتن این نعمت سر به سجده گذاشت و بعد همانطور که اشک چشمانش صورتش را می شست گفت: نام کودکم را «هارون» می گذارم و امیدوارم عمرش را در راه خداوند یکتا صرف نماید او بی خبر بود که هارون هم پیامبری از پیامبران خداست و یار و مدد کار منجی وعده داده شده خواهد بود.
ادامه دارد...
به قلم : ط ، حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi