باند پرواز 🕊
#داستان 💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح ✒قسمت بیست و چهارم 4⃣2⃣ فکر می‌کردم دارم راه درست رو می‌رم
💣 اعترافات یک زن از ✒قسمت بیست و پنجم 5⃣2⃣ خانم مائده مشغول صحبت بود که صدای آقایی از پشت در بلند شد بعد هم آروم زد به در اتاق پذیرایی و گفت: آبجی خانم یه لحظه می‌شه بیاید؟🤭 خانم مائده مثل فنر از جاش پرید و رفت سمت در همین طور بلند بلند داشت صحبت می‌کرد ای وای رسول! چرا از جات بلند شدی! چیزی شده چیزی نیاز داری؟😲 گفت: آبجی به خدا شرمنده. هفت و هشت نفر از بچه‌ها تازه خبردار شدن برای پاهام چه اتفاقی افتاده دارن میان عیادت، من گفتم که موقعیت مناسب نیست. بی‌خیال نشدن و گفتن تو راهیم.🥺 اصرار من هم بی‌فایده بود می‌شناسیشون که! صدای صحبت‌هاشون کاملا واضح بود. من به فرزانه نگاهی کردم و گفتم: انگار این مصاحبه تمومی نداره!😤 تازه داشتیم می‌رسیدیم به اوج ماجرا...☹️ فرزانه شونه‌هاشو بالا انداخت و گفت: چی بگم؟ 🤷‍♀این حکایت ظاهراً سر دراز دارد... به نظرم دفعه بعد با آقا رسول هماهنگ کنیم بهتره‌ها. والا!!!😒 هنوز حرفش تموم نشده بود که خانم مائده رو به فرزانه گفت: خانمی ببخشید داداشم با شما کار دارن، چند لحظه میشه بیاید؟😇 چشمای فرزانه از حدقه زد بیرون.😳 با نگاه متحیری به من گفت: چیزی نگفتم که!! 😩گفتم: برو ببین چه کار داره خواهرش که اونجا وایستاده! ناخودآگاه دست من را هم گرفت کشید بلند کرد با هم رفتیم جلوی در...😑 رسول یه نگاهی به فرزانه کرد و گفت: بله درسته شما عینک داشتید. 🤓بعد اسپری گاز فلفل و چاقو رو داد سمتش و گفت: فکر کنم این وسایل مال شماست دیروز وسط ماجرا از دست‌تون افتاد رو زمین...🤭🤦‍♂ فرزانه که ذوق کرده بود، گفت: بله، بله. ممنون☺️ رسول با یک نگاه خاص همونجوری که دوتا عصا زیر بغلش بود گفت: البته برازنده یک خانم با شخصیتی مثل شما نیست یک چنین وسایلی همراهش باشه!😐 حدس زدم باید امانت باشن دست‌تون؟🧐 فرزانه یکم خودش را جمع و جور کرد و با اخم گفت: بله وسایل داداشم هستند.😣 به هر حال ممنون! رسول ادامه داد: داداشتون نظامی هستن؟👨‍✈️ فرزانه خیلی جدی گفت: ممنونم از این که وسایل رو دادید بعد هم اومد سمت کیفش...👜 منم رفتم و وسایل رو جمع و جور کنم که خانم مائده در حالی که عذرخواهی می‌کرد گفت: چرا وسایلتون رو جمع می‌کنید.😕 ببخشید شرمنده شما شدم ولی میتونیم برای ادامه‌ی مصاحبه بریم داخل اتاق کناری... فرزانه سری تکون داد که نظرت چیه؟🤔 آروم طوری که فقط خودش متوجه بشه گفتم: دختر! اون دفعه سه نفر بودن سکته کردیم این بار هفت، هشت نفرن!🤭 یکم عقلمون رو به کار بندازیم با توجه به موقعیت مکانی به نظرم فرار را بر قرار ترجیح بدیم بهتره...😐 هنوز داشتیم مذاکره می‌کردیم آیفون زنگ خورد رسول گفت: خودشونن. ببخشید خانما. حلال کنید بعد لنگان لنگان رفت سمت آیفون و در رو زد😱 حالا فرض کنید من و فرزانه کنار خانم مائده ایستادیم رسول هم عصا به دست کمی اون طرف تر ...👨‍🦯 دونه دونه دوستاش از پله ها بالا میومدن. بین اون هفت، هشت نفری که از جلومون رد شدن دو سه نفرشون خیلی قیافه های خاصی داشتن نسبت به بقیه که معمولی بودن ...😳 نفر اول که گل و شیرینی دستش بود💐 قد کوتاهی داشت که موها و ریش بلندش خیلی تو چشم می‌زد. گل و شیرینی رو داد دست خانم مائده و حال و احوال حسابی کرد و رفت سمت رسول روبوسی کرد😙 و رسول هدایتش کرد داخل اتاق پذیرایی یکی دیگشون که نمی دونم چندمی بود تیپ خاصی داشت تیشرت مشکی و شلوار پلنگی قد بلندش با موهای بوری که داشت جذبه‌ی عجیبی بهش داده بود.🧑‍💼 خیلی جدی از جلوی ما رد شد به رسول که رسید چنان بغلش کرد که نزدیک بود با جفت عصا بخوره زمین.🤕 از حالتشون معلوم بود خیلی صمیمی هستند... نفر آخر هم چون خیلی با بقیه‌شون متفاوت بود خوب یادم موند. کت و شلوار پوشیده بود با عینک آفتابی😎 بر عکس همه‌شون ته ریش داشت به قول فرزانه وقتی این آقا رو دید گفت: مثل توی فیلم های ایرانی این آقا یا جاسوسه بین اینا یا از بچه‌های بالاست. قیافه‌ش اصلا به این جمع نمی‌خوره... نکته جالب و مهم‌ش این بود که تک تکشون چنان با خانم مائده حال و احوال گرم و محترمانه‌ای داشتن که هر کی نمی‌دونست فکر می‌کرد خانم مائده چه شخصیت شخیصیه!!!☹️ ◀️ ادامه دارد ... ❌کپی بدون لینک ممنوع❌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌