┄┅═══•✿🦋﷽🦋✿•═══┅┄ 💫 : مامان عدس ریخت در کاسه ای آب🥣 آنجا دو روزی بودند در خواب😴 می گفت مامان : " نزدیک عید است،🌿 امسال ، سبزه سهم سعید است . "🌷 تا عید مانده ده روز دیگر !🤩 طاقت ندارم ای سبزه ی تر !☘ مامان درآورد از آب، عدس را🌺 یک کیسه ی زرد پر شد از آن ها🌼 بر کیسه هر روز او آب پاشید🚿 تابید بر آن چشمان خورشید🌞 بر هر عدس بود لب های خندان😃 دیدم جوانه روئیده از آن🌱 بشقاب گردی مامانم آورد🍽 آن دانه ها را او جابه جا کرد🥣 از راه آمد فصل بهاران☁️ بر سبزه بارید چشمان باران🌧 از «فجر» خواندم این روز ها را🌞 حالا صبورم به قول بابا👨 شاعر: بتول محمدی @Bandeyeamin_man ┄════❁❈🦋❈❁════┄