آخ جون نقاشی سجاد دفتر نقاشی‌اش را از مادر گرفت. مدادهایش را کنار دفتر گذاشت. با مداد سبز یک مرد کشید. سرش را بالا گرفت. بچه‌ها توی حیاط مسجد دنبال هم می‌دویدند. به مادر نگاه کرد و گفت:«مامان میشه منم برم باهاشون بازی کنم؟» مادر به بچه‌ها نگاه کرد؛ قبل از اینکه مادر جواب سجاد را بدهد، زنی با ابروهای درهم بچه‌ها را صدا زد و گفت:«یک جا بشینید! اینجا که جای بازی نیست!» سجاد لب‌هایش را جمع کرد و گفت:«دعواشون کرد؟» مادر لبخند زد و جواب داد:«باید آروم بازی کنن تا مزاحم بقیه نباشن» سجاد مداد زرد را برداشت و گفت:«دنبال بازی که آروم نمیشه» مادر ریز خندید. سجاد صورت مرد نقاشی‌اش را با مداد زرد نورانی کرد. مداد قرمز را که برداشت سرش را بلند کرد. چندتا از بچه‌ها دورش جمع شده بودند. پسربچه‌ای که روی لباس مشکی‌اش یاحسین نوشته شده بود آرام پرسید:«چی می‌کشی؟» سجاد مرد نقاشی را نشان داد و گفت:«امام حسین رو کشیدم میخوام یه شمشیر بکشم براش آدم‌های بد رو هم می‌خوام بکشم اینجا» و گوشه‌ی خالی صفحه را نشان داد. پسر دیگری که سربند لبیک یا مهدی روی پیشانی‌اش داشت گفت:«افرین دمت گرم چقدر قشنگ کشیدی» لپ‌هایش را پرباد کرد و ادامه داد:«البته منم خیلی قشنگ می‌کشم‌ها می‌خوای برات نقاشی بکشم؟» سجاد به مادر نگاه کرد. مادر چادرش را روی صورتش کشیده بود و داشت برای امام حسین علیه السلام گریه می‌کرد. کمی فکر کرد و جواب داد:«بذار نقاشی من تموم بشه بعد می‌دم شما هم نقاشی بکشید» بچه‌ها با چشمانی که از خوشحالی برق می‌زد به هم نگاه کردند و منتظر تمام شدن نقاشی سجاد شدند. نقاشی سجاد که تمام شد دفتر و مدادهایش را به دوستان جدیدش داد. بعد از مراسم دفتر سجاد از نقاشی‌های زیبا از امام حسین علیه السلام و روز عاشورا پر شده بود. 🌸🍂🍃🌸 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2522🔜