بچه دوممو تازه بدنیا آورده بودم بچه های من خیلی کوچک بودن فاصله سنیشون خیلی کم بود یک روز بعد چهلم زایمانم به اسرار یکی از فامیلا من با بچه ها رفتم خونه اونا تصور کنید من بایک بچه ۳ ساله با یک نوزاد دو ماهه و یک ساک لباس وقتی از تاکسی پیاده شدم باید کمی پیاده میرفتم وقتی خواستم از خیابان رد بشم از بس دستام پر بود هول شده بودم و پستونک بچه را گذاشته بودم تو دهان خودم که یک دفعه با نگاههای مردم فهمیدم وکل روز رو خندیدم😅😅 😂😂😂😂😂 🤐🤣